چهارشنبه
۱۳۹۸/۰۴/۰۵
دیروز در خیابانهای تهران ویلانسیلان بودم که وقت نماز ظهر شد. اولین مسجدی را که دیدم، رفتم داخل. بعد از نماز، نظر کردن به تمیزی و پیراستگی مسجد؛ من را برد به خاطرههای روزگاری دور از شهر اجدادیام، کاشان. اما در این میان، دیدن تصویر یک شهید به همراه متن وصیتنامهاش من را میخکوب کرد. با آنکه درجایی خیلی دورتر از شرق تهران بودم، عکس شهید محمد عبدی و تصویر وصیتنامهاش روی دیوار نصب بود. بعدازاین مواجهه، یاد محمدحسین محمدخانی و خاطراتم از ابراز ارادت قلبی و زبانی او نسبت به مقام شهید عبدی؛ در خاطرم زنده شد. گرچه او هیچگاه شهید عبدی را ندیده بود و پس از شهادت او و دریکی از جلسات هفتگی دورهی دبیرستان، از طریق مستند به نمایش درآمده در هیئت با آن شهید آشنا شده بود.
بعد به حال خود نگاه کردم که محمد عبدی را قبل از شهادت میشناختم و هیچگاه نتوانستم با نوع رفتارش کنار بیایم و یکبار حتی درگیری مختصری هم پیش آمد و... اما حالا هم محمد عبدی شهید است و هم محمدحسین محمدخانی. ای دنیا! اف بر تو.
گپ و گفت
پنجشنبه
۱۳۹۷/۱۰/۰۶
[یاقوت حموی] در جلد هشتم کتاب معجم البلدان مینگارد: فرعون به هامان دستور داد که نهر سردوس را حفر کند. هنگامیکه هامان مشغول حفر جوی شد، اهالی قریهها هرکدام میآمدند و مالی میدادند که عبور آن نهر از قریه آنها باشد. هامان گاهی آن نهر را بهطرف مشرق و گاهی بهطرف مغرب و گاهی بهطرف قبله میبرد و بدینوسیله از هر قریهای مبلغی میگرفت تا اینکه صد هزار دینار جمع کرد و پولها را نزد فرعون آورد و قضیه را برای فرعون شرح داد. فرعون گفت: وای بر تو. بر مولا لازم است که بر بندگان خود ترحم کند و به آنها فیض برساند و طمع به مال آنها نکند. فوراً پولهای آنها را به آنها رد کن. هامان هر چه از اهل قریهها گرفته بود، به آنها رد کرد. [حالا] در مصر نهری از نهر سردوس بهتر نیست، زیرا که هامان در حفر آن خیلی زحمت کشید.
منبع: کتاب الملاحم و الفتن نوشتهی سید بن طاووس
گپ و گفت
پنجشنبه
۱۳۹۷/۰۵/۱۸
تعریفی از تکرار نمیشناسم. راستش با واژه تکرار ناآشنایم. ممکن است بگویی تکرار به آن کار/ فکر/ خیالی گویند که دست ازسرت برندارد و مدام و مدام با آن مشغول باشی. اما من این را قبول ندارم. من گمان میکنم که کار/ فکر/ خیال تکراری نداریم. چراکه تو در مواجهه هر باره با یک کار/ فکر/ خیال مشابه، وضعیت یکسانی نداری. مثال بزنم:
تو هرروز خیالات مشابهی را مرور میکنی و اسم آن را میگذاری خیال تکراری و شاید از دست خود خسته و ملول هم شوی. اما آیا تو هرروز دقیقاً شرایط دیروزت را داری؟ تو حداقل یک روز بزرگتر شدهای و جسمت کمی خستهتر شده و تنت کمی فرسودهتر شده و موهای سرت کمی تُنُکتر شده و از حجمش کمی کاسته شده و دندانهایت فرسودهتر شده و بازوها... امان از بازوها.
میدانی چه میخواهم بگویم؟ حرفم این است که خودت را سرزنش نکن که با خیالی تکراری مواجهی هرروز و هر شب. چراکه تو هر لحظه شرایط نو به نویی داری و با شرایط جدید، خیال مشابهی را در سر میپروری. پس هر آنْ که خیال به سرت آمد، با حال جدیدت با آن مواجه شو و خود را برای تکراری بودن خیالت سرزنش نکن. اینطوری میتوانی خیالت را رشد دهی و روز به روز با آن انس بگیری و وسعتش دهی. حتی اگر آن خیال هیچگاه به واقعیت روزمرهات راه نیابد، بازهم ملالی نیست.
گپ و گفت