شنبه
۱۴۰۱/۱۰/۱۷
🔹...دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم. نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعه مظلوم که ناقابلتر از آنم، نه نه... بلکه برای آن طفل وحشتزده بیپناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست، برای آن زن بچهبهسینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است میجنگم.
🔹عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمیخوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. دختر عزیزم شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی میکنید. چه کنم برای آن دختر بیپناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز... که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است. پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید. بگذارید بروم، بروم و بروم. چگونه میتوانم بمانم در حالی که همه قافله من رفته است و من جا ماندهام.
🔹دخترم خیلی خستهام. سی سال است که نخوابیدهام اما دیگر نمیخواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک میریزم که پلکهایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بیپناه را سر ببرند. وقتی فکر میکنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اســت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سربریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظارهگر باشم، بیخیال باشم، تاجر باشم؟ نه من نمیتوانم اینگونه زندگی بکنم.
گپ و گفت
برخی بانکها در این چند روز شعب خود را تعطیل و ارجاعات مردمی را محدود به شعب منتخب خود کردهاند. نتیجه البته دیدنی است: ازدحام مردمی بیش از اندازهی حجم فیزیکی شعب کشیک. این در حالی است که برخی از مراجعین، حتی وسایل حفاظتی اولیه برای جلوگیری از ابتلا به کروناویروس را هم همراه ندارند.
گپ و گفت
يكشنبه
۱۳۹۸/۱۲/۱۸
چه قدر برای تبریک گفتن این روز عزیز به غیر تو، سخت معذورم... اصلا جز عرض تبریک به تو، که را بیابم تا بعد از گفتن جمله مبارک باشد؛ آرام بگیرم؟ من نیک دریافتهام که بعد از بازگشت از سفر کربلا، اول باید بیایم به زیارت تو... من نیک دانستهام که جز در حرم تو، آرامشی از طوفان فتنههای زمانه برایم مهیا نمیشود... چگونه بگویم که: -چه قدر دیدن جای خالی جسم تو و نشنیدن صدای دنیایی تو، برای من سخت است؟... میدانی چه قدر دوست میداشتم که همانند آقا غلامعلی پیچک، یکبار و فقط یکبار؛ دست تو را آن طور عاشقانه میبوسیدم؟... اما تو رفتی و اولین مواجه من با جسم دنیایی تو در جادهای خلوت اتفاق افتاد... درست همان روز خاکسپاری که آمبولانس حامل جسم پاک و مطهرت، در آن جاده خلوت حومه شهر ایستاد و ما و دو خانواده دیگر توانستیم تنها لحظهای در کنار جسم تو بگرییم... آن روز من چهار سالم بود و هنوز تصوری از مرگ نداشتم... اما حالا نیک میدانم که چه قدر دلم تنگ است از جای خالی تو... حالا نیک حس میکنم که چه قدر حسرت دارم از نبودن در عصر و زمانهای که جسم تو نیز در این دنیا بود... روزت مبارک پدر...
گپ و گفت