راندن در اتوبان؟

{۰}
ویرایش دوم
اصطلاح راه رفتن روی لبهٔ تیغ: -شنیده‌ای؟ من همیشه سؤال داشتم که مگر می‌شود؟ و هیچ تصویری از این راه رفتن نداشتم. به کاربرد اصطلاح نگاه کردم. درجاهایی که عصب و هزار جای بدن درگیر یک کار ظریف و حساس می‌شود این را اطلاق می‌کنند. اما مگر کسی روی تیغ راه‌رفته است؟ این انتخاب من برای کارهای مهم و حساس نبود. تا روزی که راننده شدم. روزی که اول‌بار تصادف کردم. و روزی که پیکان مدل ۶۲ را چپ کردم و با سر رفتم توی در ماشین طرف شاگرد. بعدتر در اتوبان هم راندم و باز به‌اصطلاح خودساخته‌ام نزدیک شدم. در تمام این مدت من کاری می‌کردم که عضله، عصب و بسیاری از اجزا بدنم را درگیرش می‌کردم. پس راه رفتن روی لبهٔ تیغ را کنار گذاشتم و برای کارهای حساس اصطلاح راندن در اتوبان را برداشتم. حالا هر وقت هزار جز بدنم را کم یا بیش درگیر کاری می‌کنم با اصطلاح راندن در اتوبان؛ اعلام می‌کنم که درگیر کار مهمی هستم. حال مخاطب خودم باشم یا تویی که این چند خط را خوانده‌ای. منتی نیست. اما موقع نوشتن پست‌ها کمی تا قسمتی با راندن در اتوبان سر –و- کار دارم.

ویرایش اول
شاید بگویی نام این وبلاگ یک عنوان همین‌طوری و از سر تکلیف است. نظری ندارم. اما می‌دانم اگر راننده باشی یا حتی در اتوبان زیاد رفت –و- آمد کنی؛ در اینجا دنبال تجربه‌هایی می‌گردی که خودت دیده‌ای‌شان و یا شنیده‌ای. این هم نشد. من اسم اینجا را گذاشتم راندن در اتوبان؛ و این کاری است که خیلی درگیرش هستم: -در هفته یک‌سوم وقتم به این کار می‌گذرد. در این کار حس، حال، عصب و غیره را کمک می‌گیرم. غیر این کار دیگری هم دارم که وقت زیادی را برایش می‌گذارم. آن خبرهای روز را خواندن است. بین این دو برای من رابطه‌ای نبود. تا اینکه شروع به نوشتن حاشیه برای بعضی از خبرها کردم. بعد از مدتی که یادداشت‌هایم را مرور کردم، دیدم؛ من در خبر خواندن و نوشتن حاشیه بر آن‌ها از همان عواملی که برای راندن در اتوبان نیاز است، یاری می‌گیرم. تنها می‌ماند یک حرف. تا قبل از این یادداشت‌هایم را منتشر نمی‌کردم. درست تا لحظه‌ای که تصمیم به وبلاگ نویسی گرفتم. تا همین الآن هم تردید دارم ازآنچه منتشر می‌کنم. پس دوست دارم توی خوانندهٔ محترم من را از این تردید دربیاوری. عرضی ندارم دیگر.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

Hello


Hello dear, it is a time when sitting together and holding hands, for us deprived of human rights; An unattainable dream, and fulfilling it, like eating the forbidden fruit, causes you and me to fall from the throne. So, remotely and far beyond the imagination of the city accountant; I squeeze your hand with the warmth of my hand and I entrust you to God Almighty.
{۰}

۰۳:۴۰ ق.ظ، ۱۴م اسفند ۱۴۰۰

تگ