يكشنبه
۱۸ اسفند ۱۳۹۸
چه قدر برای تبریک گفتن این روز عزیز به غیر تو، سخت معذورم... اصلا جز عرض تبریک به تو، که را بیابم تا بعد از گفتن جمله مبارک باشد؛ آرام بگیرم؟ من نیک دریافتهام که بعد از بازگشت از سفر کربلا، اول باید بیایم به زیارت تو... من نیک دانستهام که جز در حرم تو، آرامشی از طوفان فتنههای زمانه برایم مهیا نمیشود... چگونه بگویم که: -چه قدر دیدن جای خالی جسم تو و نشنیدن صدای دنیایی تو، برای من سخت است؟... میدانی چه قدر دوست میداشتم که همانند آقا غلامعلی پیچک، یکبار و فقط یکبار؛ دست تو را آن طور عاشقانه میبوسیدم؟... اما تو رفتی و اولین مواجه من با جسم دنیایی تو در جادهای خلوت اتفاق افتاد... درست همان روز خاکسپاری که آمبولانس حامل جسم پاک و مطهرت، در آن جاده خلوت حومه شهر ایستاد و ما و دو خانواده دیگر توانستیم تنها لحظهای در کنار جسم تو بگرییم... آن روز من چهار سالم بود و هنوز تصوری از مرگ نداشتم... اما حالا نیک میدانم که چه قدر دلم تنگ است از جای خالی تو... حالا نیک حس میکنم که چه قدر حسرت دارم از نبودن در عصر و زمانهای که جسم تو نیز در این دنیا بود... روزت مبارک پدر...
نظرها
{۱}
:)
از اینورا؟
:)
محسن خطیبی فر؛ ۱۹ اسفند ۹۸ ساعت: ۱۳:۴۱
ارسال نظر
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در
بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا
وارد شوید، در غیر این صورت می توانید
ثبت نام کنید.