فناوری مخرب روان

{۰}
بالای تصویر کناری به زبان روسی نوشته: «همه تغییرات در سی سال گذشته». بعد دیدن عکس و تیتر بالای آن، من یاد این روایت تاریخی می‌افتم که ما ایرانی‌ها؛ زمانی به توالت می‌گفته‌ایم مستراح به معنی جایی برای استراحت. مستراح، برای نسل‌های گذشته ما در واقع دم دست‌ترین مکان بوده برای فاصله گرفتن از هیاهوی رایج در دنیا. اما حالا چه؟ فناوری به آن حدی از پیشرفت رسیده است که ناظر کیفیت آب، دوربین مداربسته، سامانه اعلام وضعیت جریان آب سیفون، نمایشگر کیفیت و ترکیبات موجود در آب سیفون، دستگاه صدور قبض هزینه استفاده از توالت و... به یکی از ساده‌ترین دست سازه‌های بشر افزوده شده و آرامش فکری و روانی آدمی را در همچه مکانی مختل نموده است. شاید بگویی چنین توالتی در دنیا وجود ندارد و یا اگر هست، برای مصارف خاص امنیتی کارکرد دارد. من هم با این نظر موافقم، اما بنگر در چه دنیایی زندگی می‌کنیم که فناوری بی‌رحم؛ به راحتی می‌تواند احساس آرامش پنج دقیقه‌ای حضورت در مستراح را بر تو حرام کند. می‌پرسی چگونه؟ من می‌گویم در زمانه‌ای که دستگاه آنالایزر موجود در فاضلاب توالت مدرن قادر است داده‌های حیاتی هر فردی را به آزمایشگاه‌های ضدبشری بفرستد، پس فکر آدمی مشغول گشتن در پی جواب این پرسش می‌شود که: -آن دیگرانی که با استفاده از انبوه داده‌های ژنتیکی به دست آمده از پسماند معده ما توانسته‌اند ویروس چموش کرونا را بسازند، بر پایه داده‌های جدید بدست‌آمده از فاضلاب آدم‌های مبتلا و بستری در بیمارستان‌ها؛ چه نابودکننده‌ی جدیدی خواهند ساخت؟
شما را نمی‌دانم، اما من پس از این و در هنگام حضور در یک توالت معمولی صحرایی هم؛ دیگر آن حال بی‌دغدغه و رها در هنگام اجابت مزاج را نخواهم داشت و مدام در پی گشتن جواب سوال بالا خواهم بود. گرچه همان‌طور هم که اول این متن گفتم، همه ما خیلی وقت است که دیگر به توالت نمی‌گوییم مستراح.
{۰}

گپ و گفت

روزت مبارک پدر...

{۱}
چه قدر برای تبریک گفتن این روز عزیز به غیر تو، سخت معذورم... اصلا جز عرض تبریک به تو، که را بیابم تا بعد از گفتن جمله مبارک باشد؛ آرام بگیرم؟ من نیک دریافته‌ام که بعد از بازگشت از سفر کربلا، اول باید بیایم به زیارت تو... من نیک دانسته‌ام که جز در حرم تو، آرامشی از طوفان فتنه‌های زمانه برایم مهیا نمی‌شود... چگونه بگویم که: -چه قدر دیدن جای خالی جسم تو و نشنیدن صدای دنیایی تو، برای من سخت است؟... می‌دانی چه قدر دوست می‌داشتم که همانند آقا غلامعلی پیچک، یکبار و فقط یکبار؛ دست تو را آن طور عاشقانه می‌بوسیدم؟... اما تو رفتی و اولین مواجه من با جسم دنیایی تو در جاده‌ای خلوت اتفاق افتاد... درست همان روز خاکسپاری که آمبولانس حامل جسم پاک و مطهرت، در آن جاده خلوت حومه شهر ایستاد و ما و دو خانواده دیگر توانستیم تنها لحظه‌ای در کنار جسم تو بگرییم... آن روز من چهار سالم بود و هنوز تصوری از مرگ نداشتم... اما حالا نیک می‌دانم که چه قدر دلم تنگ است از جای خالی تو... حالا نیک حس می‌کنم که چه قدر حسرت دارم از نبودن در عصر و زمانه‌ای که جسم تو نیز در این دنیا بود... روزت مبارک پدر...
{۱}

گپ و گفت

شهید، موحد است در همه حال

{۰}
ظهر یک‌شنبه ۱۴ آبان ماه ۱۳۹۶،‌ همه مقامات کشوری و لشکری و خیلی از نمایندگان کشورهای منطقه که دل درگرو حرکت مقاومت دارند؛ در مصلا تهران حاضرشده بودند تا به حاج قاسم سلیمانی، یکی از اصلی‌ترین فرماندهان جبهه مقاومت که داغدار از دست دادن پدر خویش شده بود؛ سرسلامتی بدهند.
حجم تردد مقامات و افراد شاخص در این مراسم به‌گونه‌ای بود که خط و خطوط سیاسی و جبهه‌گیری‌های مرسوم به‌تمامی رنگ‌باخته بود و از هر دسته و طایفه‌ای، نماینده‌ای را در مراسم می‌دیدی. همین حضور افراد با سلایق و تفکرات مختلف، فضایی را درست کرده بود که مراسم ختم تا حدودی تحت شعاع قرار گیرد؛ تا جایی که به هرکدام از حاضرین در مجلس نگاه می‌کردی، یا با بغل‌دستی خود مشغول حرف و شنود بود یا با تلفن همراه داشت با یکی آن‌طرف خط تبادل اخبار می‌کرد و یا سوی چشمش دائم در نوسان بود تا افراد تازه‌وارد به مصلا و اعضای حاضر در مراسم را رصد کند. طوری که شاید یادشان می‌رفت مراسم ختم،‌ قراری است برای تسلی دادن به خانواده تازه درگذشته و محفلی است برای ذکر قرآن و هدیه قرائت آن به روح شخص تازه مرحوم. گفتنش برای دهان من بزرگ است، اما می‌دانم «موحد» کسی است که جز خدا نبیند و در مواجه با صاحب‌منصبان و افراد ذی‌نفوذ خود را نبازد و دست از طلب یار برندارد.
پس از هم‌نشینی آن روز با شرکت‌کنندگان در مراسم ختم پدر حاج قاسم دانستم: با این‌که همه ما سوی یک قبله نماز می‌خوانیم و مسلمان و مؤمن می‌نامندمان، اما مسلمان تمام‌عیار؛ کسی است که در هیاهوی رفت‌وآمد این‌همه مقام بلندمرتبه سیاسی و نظامی، با قرآن انس گرفته و مترصد است ثواب قرائتش را هدیه کند به روح شخص تازه از دنیا رفته. همین نگاه من باعث شد در آن روز پاییزی، از همهمه‌ها و شلوغی مراسم به تنگ بیایم و قصد کنم متنی اعتراضی نشر دهم که نکردم. زمان گذشت و گذشت تا رسید به امروز که بعد از دو سال، در مرورهای روزانه برخوردم به عکس‌هایی از این مراسم که در سایت‌ها و خبرگزاری‌ها منتشرشده است. بین تمامی آن‌ها، این عکس از ابو مهدی نظر من را به خود جلب کرد و دانستم که شهید ابو مهدی قبل از هر عنوان و منصبی، در درجه اول یک مسلمان موحد تمام‌عیار است. تا آنجایی که در مجلسی آن‌چنانی خود را و رابطه باخدای خود را گم نمی‌کند و بی‌حواس از مناسبت‌های دنیایی، قرآن به دست می‌گیرد و می‌خواند. می‌خواند به نام پروردگار... می‌خواند به نام خالقی که پرستش جز خودش را بر ما حرام کرد... می‌خواند و به یادمان می‌آورد که جز از راه توحید، رستگاری نزدیک نمی‌شود... می‌خواند و خیلی محکم به همه‌ی ما مدعیان آرزوی شهادت می‌فهماند که مسیر ما از راه شهدا خیلی جداست تا وقتی‌که موحد نشویم و از سیطره‌ی قدرت‌های خودساخته بشری رهایی نیابیم... می‌خواند و نهیب می‌زند به من و تو...
حالا بعد از دو سال، ابو مهدی حاضر در عکس؛ راهی که رفته را با خون خود امضا کرده است. خوب است بنگریم در این دو سال چه بر باقی حاضرین در این عکس و بر تک‌تک ما به‌ظاهر زندگان رفته است...
{۰}

گپ و گفت

Hello


Hello dear, it is a time when sitting together and holding hands, for us deprived of human rights; An unattainable dream, and fulfilling it, like eating the forbidden fruit, causes you and me to fall from the throne. So, remotely and far beyond the imagination of the city accountant; I squeeze your hand with the warmth of my hand and I entrust you to God Almighty.
{۰}

۰۳:۴۰ ق.ظ، ۱۴م اسفند ۱۴۰۰

تگ