هفت‌صد

{۰}
عکس یک آخرین شمارهٔ مجلهٔ نیوزویک تصویر سردار سلیمانی است؛ با نامی درشت زیر آن: نمسیس. من درس جنگ نخوانده‌ام. از رزم چیز زیادی بلد نیستم. پس اگر بخواهم از کارها و اقدام‌های ایشان بگویم یکسره خیال‌بافی و اوهام است. شاید تعریف من بشود چیزی شبیه کاری که انتخاب‌گر عنوان نمسیس برای سردار کرده است. بگذریم. کار من با نوشتهٔ داخل مجله است. جایی که عکس روی جلد به آن وصل است و ما را با سردار سلیمانی آشنا می‌کند. اما من دربارهٔ مدعای نوشته از کارهای سردار نیز نظری نمی‌توانم بدهم. پس حرفم چیست؟ در نوشته عددی هست که من را آزار می‌دهد. و راستش جز این عدد؛ دیدن نوشته و عکس روی جلد برای من جذابیت نداشت.
جایی در متن از قول یکی از روسای قبایل عراق عددی را می‌شنویم: ۷۰۰. این نه تعداد کشتگان آن قوم و نه تعداد اسرا و نه هیچ آماری از جنگ بین قبایل و داعش نیست. این عدد یک‌راست وصل شده است به پول. بله؛ هفت‌صد دلار آمریکایی. این دستمزد یک روز جنگیدن نیروهای ضد داعش است. گو این‌که در جبههٔ مقابل باید منتظر شنیدن عددهای بزرگ‌تری باشیم. اما با این اندک کار من راه می‌افتد. گرچه برای ادامه نیاز به کمی بی‌شرمی و وقاحت دارم. می‌دانید که: عدد است و بی‌رحم.
وقتی این عدد را شنیدم یکسره به دوران هشت‌سالهٔ جنگ عراق و ایران پرتاب شدم. از آن زمان نیز آماری نداریم. یکی از رزمنده‌ها در شبکه افق سیما دستمزد ماهانه ۲۲۰ دلار را درست می‌داند. در خاطره‌های چاپ‌شده نیز این عدد باکمی تفاوت ذکرشده است. در وصیت‌نامه‌ها نیز عددهایی نزدیک به این و گاه تا دو برابر این آمده است.
نزدیک به دو دهه از پایان جنگ ایران – عراق گذشته است. این روزها جنگ دیگری در سرزمین عراق است. برگردم به حرف اول. من رزم نمی‌دانم. و به‌تبع از هزینه‌ها و دستمزدها خبری ندارم. این را می‌دانم که هزینه‌ها و دست‌مزدها در جهان آن‌قدر بالا پایین نشده است. و اگر هم تغییری بوده در دست‌مزدها است که کم و کم‌تر شده است. شاهدش تظاهرات کارگری و صنفی مردم در سراسر جهان. اما ما اینجا با یک اتفاق مواجهیم. در کنار ما جنگی در حال رخداد است. سربازهای این جنگ چیزی حدود هفتاد برابر بیش‌تر از بیست سال پیش مزد می‌گیرند. دست‌کم آن‌طرفی که اهل حساب –و- کتاب است این وضع را در پرداخت دارد. گفتم؛ از جبههٔ مقابل خبری نداریم. حال سؤال اینجاست چه چیزهایی تغییر کرده است؟

باور صفر: جنگ اول هدفی مقدس داشت.
داوطلب‌های جنگ دوم از گروه‌هایی هستند که به دعوت/ توصیهٔ جناب سیستانی لبیک گفته‌اند. و هدف مقدسشان حفظ امنیت و جان مردم در پس نگه‌داری از حرمت حرم‌های شریف ائمه مدفون در عراق است. پس اینان نیز باهدفی مقدس در جنگ هستند و نام کشته‌هایشان را بی پیشوند شهید نمی‌گویند.

باور اول: رزمندگان جنگ اول اهل مادیات نبودند
این‌یک گزارهٔ انحرافی است. چراکه رزمنده‌ها در پی هدفی پاک می‌جنگند. اما تصمیم گیرها بی نگاه به رغبت و آمال رزمنده‌ها، و از سر مسئول بودن؛ وظیفهٔ تعیین حقوق و دستمزد دارند. گزارش‌هایی نیز هست که ایرانی‌های درگیر با جنگ را کم‌تر از پنج درصد جمعیت کل کشور می‌داند. هم‌چنین تشجیع اغراق‌آمیز دستگاه‌های تبلیغی و همایش یک‌صد هزارنفری در سال‌های پایانی این گمان را قوی‌تر می‌کند که جدای ماهیت جنگ و رفتار عزتمند رزمندگان، تصمیم به پرداخت دستمزد ۲۲۰ دلار؛ با نگاه به بی‌رغبتی ایشان به زندگی و مال دنیا نبوده است.

باور دوم: جنگ در زمین عراق مکافات بیش‌تری دارد
برای رد این گزاره بلد بودن رزم لازم است. اما این را می‌دانیم که ما در جنگی نابرابر ازنظر سلاح و امکانات بودیم. نیز بیفزاییم موانع طبیعی سبب برتری نسبی دشمن بود.

باور سوم: هزینه‌های زندگی در این بیست سال بالا رفته است
قبل‌تر هم گفتم هزینه‌ها افزایش زیادی نداشته است. حتی دولت‌ها تمام تلاششان را می‌کنند تا با دستمزد کم‌تر کشورها را اداره کنند.

چرا به هر چه وصل می‌شوم سست است؟ این‌یک پیام صریح دارد: ارزش سرمایه‌گذاری جنگ در نزدیکی کشور من بسیار بالا رفته است. آن‌قدر که جبههٔ با حساب‌کتاب‌ها؛ چاره‌ای جز پرداخت این مبلغ برای تنها یک روز جنگیدن را ندارد. قصهٔ تلخی است. به‌جایی رسیده‌ایم که برای هرروز جنگ هفت‌صد دلار دست‌مزد می‌دهند. در جغرافیایی که بیست سال پیش رزمنده‌ها کم از ۲۲۰ دلار ماهانه داشته‌اند.
{۰}

گپ و گفت

پ مثل...

{۰}
پیرمرد اتاقی داشت و یک تلویزیون لامپی. ماهواره نداشت. الکوثر می‌دید و کمی الرای الاول شبکه‌ی العالم را. اتاق پنجره‌ای کوچک داشت به آشپزخانه. کنار دیوار تخت را گذاشته بود. می‌نشست روی تخت. از در خانه می‌آمدم توی حیاط و بعد یک‌راست می‌رفتم به همین یک اتاق. تخت و پنجره‌ی کوچک آشپزخانه کنار هم بودند. می‌ایستادم کنار تخت به دست‌بوسی پیرمرد. بعد سر را که بالا می‌آوردم؛ سینک ظرف‌شویی آشپزخانه را می‌دیدم. کنار سینک همیشه پیریل بود: با نود و چند سال سن پخت‌وپز می‌کرد. غذا می‌پخت. و ظرف‌ها را هم خودش می‌شست؛ با پریل. هر بار که می‌رفتم دست‌بوسی بوی پریل بود و بعد گوشه چشمی به سینک ظرف‌شویی. حالا هر هفته، پنج‌شنبه؛ یاد او هم که نباشم پریل گوشه‌ی سینک ظرف‌شویی من را یاد او می‌اندازد. نزدیک صد سالگی روی همان تخت از دنیا رفت.
{۰}

گپ و گفت

فراری

{۰}
نگاه کرد به دیوار. چیزی را برای احمد نوشت. من دیدم. نوشته بود دوست تو هستم احمد. رفت. من به دستخط او نگاه کردم. جاهایی انگار دست او لرزیده بود. من هم رفتم. هفته بعد او نبود و احمد به جرم قتل از پلیس فراری در بیابان‌ها بود.
{۰}

گپ و گفت

Hello


Hello dear, it is a time when sitting together and holding hands, for us deprived of human rights; An unattainable dream, and fulfilling it, like eating the forbidden fruit, causes you and me to fall from the throne. So, remotely and far beyond the imagination of the city accountant; I squeeze your hand with the warmth of my hand and I entrust you to God Almighty.
{۰}

۰۳:۴۰ ق.ظ، ۱۴م اسفند ۱۴۰۰

تگ