نگاه کرد به دیوار. چیزی را برای احمد نوشت. من دیدم. نوشته بود دوست تو هستم احمد. رفت. من به دستخط او نگاه کردم. جاهایی انگار دست او لرزیده بود. من هم رفتم. هفته بعد او نبود و احمد به جرم قتل از پلیس فراری در بیابانها بود.
ارسال نظر
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در
بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا
وارد شوید، در غیر این صورت می توانید
ثبت نام کنید.