تنفر

{۰}
بالاخره جایی می‌شود که از کسی متنفر شویم. چقدر مبهم: جایی؛ کسی. بله این را می‌گویم که واقعیت‌های هرروز را نمایان نکنم. دارم آن‌قدر زمان/ مکان و آدم‌های موجود را خوب می‌بینم؛ که احتمال تنفر در آدمی‌زاده را به صفر برسانم. اما بالاخره جایی می‌شود که از کسی متنفر شویم. بعد زمان می‌گذرد. بی که بخواهیم طوری این تنفر را چاره‌ای بیندیشیم. شاید فراموش کنیم. هم فرد را و هم تنفر را. شاید هم حالتی دیگر و خلقی دیگر. کار من با آن قسمت است که زمان می‌گذرد و مثلاً پس از سال‌ها او که مورد نفرت بوده آسیبی می‌بیند. چه آسیبی؟ بگذارید از اتفاقی که برای خودم افتاد بگویم. من از کسی متنفر شدم. و این از زخم‌هایی بود که در مدت مشخصی از او دچار شدم. اما کاری هم نمی‌شد کرد. من نمی‌خواستم تلافی کنم. زمان گذشت. من ردپای رابطه‌ها را پاک کردم. سال‌ها گذشت. امشب غمگین از بازی ایران-آرژانتین نشسته بودم جایی که خبری از او مرا به هم ریخت. اوی قصه‌ی ما فرزندی دارد که عارضه‌ای چشمی امانش را و توان بچه‌اش را برده است. تا چند وقت دیگر سرطان یکی از چشم‌های کودک یک‌ساله را کور می‌کند. ساکن تهران نیست و می‌گوید در تهران تنها دو مرکز برای رسیدگی هست. و این رفت -و- آمد این‌قدر کش آمده است که می‌گوید وزن پرونده‌ی پزشکی فرزندش از وزن کودک بیش‌تر شده است. من این‌ها را امشب دیدم. برگشتم به تنفر بین خودمان. اما دیدم جنگ من و او ربطی به فرزند ندارد. عکس فرزند را دیدم: -از دل غم منتشر شد در وجودم. تنم یخ کرد و تا چند دقیقه زل زدم به چشم‌های فرزند. اگر زنده باشم، دوشنبه صبح در صحن رضوی؛ اول خواسته‌ام از امام رئوف سلامتی کامل کودک است.
{۰}

گپ و گفت

لمس شدن

{۱}
یک‌وقتی هم هست که در شروع حادثه نمی‌ترسی. عین تماشای یک فیلم می‌بینی که ماشین از روبرو آمد و. نه عجله نکنم. داشتم از ترس و دلهرهٔ هنگام یک اتفاق بد می‌گفتم. برخی می‌گویند حرفه‌ای‌ها در مواجهه با حادثه خود را و احساسات و هیجان خود را نگه می‌دارند. اما من که در دل این آدم‌ها نیستم. آدم حرفه‌ای هم نیستم در مبارزه با آن: -شاید نادانی به مغز اجازهٔ عمل نمی‌دهد. این است که آدم در مواجهه با حادثه یک تماشاگر می‌شود. می‌بیند دارد در شب‌های تهران رانندگی می‌کند و یک آن هوس راندن سرعت‌بالا در کوچه‌ای دوطرفه می‌کند. اما قبل فشردن پدال گاز حجمی سیاه جلوی روی‌اش می‌آید و با شتاب می‌گذرد و باد را می‌کوباند به صورت. که راننده‌ای دیگر با چراغ خاموش هوس کرده تند براند و کوچه بیست‌متری را با پیست رالی یکی گرفته است. تو نشسته‌ای پشت ماشین و هنوز پا رو پدال گاز نگذاشته‌ای که به تماشای حادثه می‌روی.
{۱}

گپ و گفت

یک دست دوم وطنی

{۰}
این روزها قیمت ماشین وطنی آن‌‌قدر بالاست؛ پول خرید یک صفرکیلومتر را ندارم. مدتی است در ماشین دیگران که می‌‌نشینم، خیال می‌‌کنم صاحب ماشین هستم. ماشین‌‌هایی دست‌‌دوم که هرکدام چیزی کم دارند. از تمیزی بدنه و اتاق تا سرحال بودن موتور ماشین و خوب رکاب دادنش. می‌‌پرسی مگر اسب است رکاب دهد؟ ماشین چهارتا چرخ دارد و جایی برای پادررکاب گذاشتن ندارد؛ چه رسد به رکاب. اما اول از آن‌‌ها که چهارپا سواری کرده‌‌اند بپرسیم: -وقتی می‌‌گویی خوش‌‌رکاب یعنی چه؟ آن‌‌وقت است که در ذهن ماشین چهارچرخ و حیوان چهارپا را خیلی شبیه هم می‌‌بینیم.
داشتم از ماشین‌‌هایی می‌‌گفتم که هرروز سوار می‌‌شوم. در خیال خود را می‌‌گذارم پشت رول. یکی خوب کلاچش کار نمی‌‌کند. دیگری ترمز ای‌‌بی‌‌اس‌‌ش قطع است: -دیگر نمی‌‌دانم کمپانی چه فن جدیدی برای رانندگی بهتر رو کرده است. حتی از کیسه هوا هم نمی‌‌دانم و نمی‌‌توانم تصور کنم اگر یک‌‌هو زدم روی ترمز چطور می‌‌پرد بیرون. پس به امتحان آمادگی ترمز راضی می‌شوم و می‌‌روم سراغ تمیزی داشبورد. دوست دارم همیشه یک کتاب سمت شاگرد باشد. در ترافیک ماشین را کناری پارک کنم؛ بنشینم پشت رول و کتاب بخوانم. اما از روغن زدن و براق کردن داشبورد بدم می‌‌آید. اگر یکی‌‌شان براق باشد، یک روکش می‌‌خرم. کاری به رینگ ندارم. همین‌‌که لنگ نزند و لاستیک را خراب نکند کافی است. صندلی راننده ولی باید نرم باشد و دستهٔ عقب جلو برش کار کند. چون با قد پاهای من و وضع اتاق ماشین وطنی اول کار واجب برای من همین عقب بردن صندلی است: -صای صادرات در تمرین‌‌های آموزش رانندگی. روکش تمییز و مخملی بهترین انتخاب من است. از روکش چرم و رنگ قرمز-سیاه بدم می‌‌آید و اگر یکی‌‌شان این‌‌طور بود ترجیح می‌‌دهم بیندازمش کنار. کفی و موکت آبگیر هم برایم از واجبات است. آب‌‌گرفتگی و باران، سم کفی ماشین است. اگر یکی‌‌شان نداشت اول بروم و قبل همهٔ ملزومات کفی‌‌اش را آبگیر بخرم. می‌‌ماند سیستم برق و دزدگیر که خیلی به کار من نمی‌‌آید. من از پنجرهٔ خانه به محوطهٔ جلو ساختمان دید ندارم. اگر یک روز گربه‌‌ای/ بچه‌‌ای و یا دزدی کاری کند و چیزی از ماشین کش برود خبر نمی‌‌شوم. از ضبط و پخش هم نه می‌‌دانم و نه دوستش دارم. آن‌‌قدر که سر -و- صدا هست؛ دیگر جایی برای دنگ ضبط ماشین نگذاشته‌‌ام.
در هفته تقریباً یکی از این مدل‌‌ها آن چیزی است که ایدئال من است: خوشحال می‌‌نشینم در ماشین مردم و در خیال وارسی‌‌اش می‌‌کنم. هنوز نمی‌‌دانم آقای راننده فروشنده است یا نه و تازه با چه قیمتی معامله می‌‌کنیم. اما می‌‌بینم من یک صفر از کمپانی درآمده را با هیچ دست‌‌دومی عوض نمی‌‌کنم. پس در دور خریدن و نخریدن غلت می‌‌خورم. نزدیک ایستگاه مترو پیاده می‌‌شوم و وسیلهٔ عمومی را انتخاب می‌‌کنم. بی که بدانم دست‌‌دوم است یا از کشوری نزدیک یا دور بار کشتی شده و به وطن آمده است.
{۰}

گپ و گفت

Hello


Hello dear, it is a time when sitting together and holding hands, for us deprived of human rights; An unattainable dream, and fulfilling it, like eating the forbidden fruit, causes you and me to fall from the throne. So, remotely and far beyond the imagination of the city accountant; I squeeze your hand with the warmth of my hand and I entrust you to God Almighty.
{۰}

۰۳:۴۰ ق.ظ، ۱۴م اسفند ۱۴۰۰

تگ