مادری...

{۱}
نظافتچی ساختمان، یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاتی شده بود با گپ زدنش با بچه...
پاورچین، بی‌صدا، کاملاً فضول! رفتم پشت چشمی در. بچه را نشانده بود روی یک‌تکه موکت روی اولین پله.
بچه گفت: بعد ازاینجا کجا می‌ریم؟
مامان: امروز دیگه هیچ جا. شنبه‌ها روز خاله بازیه...
کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا می‌ریم؟
مامان باذوق جواب می‌دهد: فردا صبح می‌ریم اون‌جا که یه بار من رو پله‌هاش سر خوردم.
بچه از خنده ریسه می‌رود.
مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟
بچه: دستت رو نگرفته بودی به نرده می‌افتادیا...
مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام.
بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی…
مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.
نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست. ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب‌شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا می‌کند... دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک‌تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه‌پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه‌هاش... بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم"...
نظافت طبقه ما تمام می‌شود… دست هم راه می‌گیرند و همین‌طور که می‌روند طبقه پایین، درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام‌زمینی گیر افتاده بودند.
مزهٔ این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. مادرانگی‌ای که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودنی که مهدکودک دوزبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوک عسل و بادام نیست.
ساختن دنیای زیبا وسط زشتی‌ها، از مادر؛ مادر می‌سازد.

[سودابه فرضی پور]
{۱}

گپ و گفت

مهارت‌های کوچک

{۰}
ریل ساچمه‌ای کشو کابینت آشپزخانه، تقریبا از همان ابتدای زمان نصب زهوار دررفته بود و کشو راحت باز و بسته نمی‌شد. مهمترین علت این اتفاق هم ضعیف بودن نوع ریل در برابر حجم وسایلی بود که در کشو قرار می‌گرفت. بعد از مدتها صبوری و کنار آمدن با نقص حرکتی کشوها، بالاخره تصمیم گرفتم ریل‌های مقاوم به سنگینی را با قبلی‌ها عوض کنم. پس ریل جدیدی را که تا حدودی مقاومت بهتری داشت انتخاب کردم و خریدم و به بدنه کابینت و کشو پیچ کردم. تا اینجا مشکل جدی برای نصب نبود جز اینکه برای پیچ‌کردن، باید سوراخ‌های تازه‌ای در بدنه کشو و کابینت حفر می‌کردم. اما چالش جدی وقتی شروع شد که خواستم سنگین‌ترین و عمیق‌ترین کشو را که حجمی تقریبا سه برابر اندازه‌های معمول و مرسوم در طراحی کابینت دارند را نصب کنم.
پس از کلنجار بسیار برای ریل گذاری، تازه دانستم که مهارت جاگذاری کشو بر روی ریل را بلد نیستم و اگر تا حال متوجه این نقص نشده بودم؛ به این خاطر بوده که حجم کشوهای قبلی در حد قابل قبول و روتین بوده و جا زدن آنها نیاز به مهارت چندانی نداشته است: -من مانده بودم و یک کشو حجیم که نمی‌توانستم نصب‌ش کنم.
وقتی راه‌های مختلف که به ذهنم می‌رسید را امتحان کردم و نتیجه‌ای نگرفتم، برای یافتن راه‌حل در میان صفحات فارسی گوگل کردم. اما تمامی نتیجه‌ها می‌رسید به صفحات سازندگان و تولید کنندگانی که به قصد بازاریابی، از کلیدواژه‌هایی استفاده کرده بودند که همچون منی که قصد خرید کابینت نداشتم را هم به داخل سایتشان هدایت کنند؛ اما دریغ از یک راهنمایی پیرامون چگونگی جای‌گذاری صحیح کشو بر روی ریل ساچمه‌ای. پس از آن رفتم سراغ یوتیوب و پس از بالا پایین کردن صفحات نجارهای غیر وطنی، توانستم در مدت کوتاهی قلق کار را یاد بگیرم و خیلی راحت و به طرز باور نکردنی کشو را جا بزنم.
بعد که کار تمام شد و پاها را دراز کرده بودم، اتفاقات را مرور کردم و به این رسیدم که ما فارسی زبانها برای مهارت‌آموزی و از آن مهمتر دریافت دانش مهارتی از طریق فضای مجازی کمبود و نقص جدی داریم. اما این فاجعه‌آمیز نیست که فجازی فارسی زبانان محروم است از اطلاعات دانشی، چراکه با ورود مسئولانه و فعال متخصصان ماهر به اینترنت و اشتراک داده‌های مهارتی؛ این نقیصه قابل جبران است. بلکه زنگ خطر از آن هنگام به صدا درآمده که ارائه اطلاعات غلط و ناصحیح به مخاطب، به یک رویه مرسوم و متداول از سوی گردانندگان سایت‌های مهارت‌آموزی فارسی زبان تبدیل شده تا جایی که توجه متفکران عرصه رسانه را هم به این موضوع منعطف کرده است. در این میان عده‌ای بر این باورند که برای مقابله با بد آموزی، می‌بایست مخاطب را به سواد رسانه‌ای مجهز کرد. اما برای من سخت است که بپذیرم مخاطب آگاه و مسلط به زبان رسانه هم از پس حقه‌های صفحات فیک موجود در زمینه مهارت‌آموزی به تنهایی بر بیاید. پس چاره چیست؟
به نظر من، فراهم کردن ایجاد زمینه سنجش آموزه‌های مندرج در سایتهای رنگارنگ و سپس ثبت داده‌های ارزیابی در سایتهای اطلاع‌رسانی معتبر و همچنین ارائه محتوای رایگان از سوی متولیان رسمی آموزش مهارت برای آندسته از مهارتهایی که صرفه اقتصادی جهت اعزام کارگر ماهر به محل ماموریت را ندارد؛ می‌تواند تا حدود زیادی نواقص موجود در این زمینه را حل کند.
{۰}

گپ و گفت

تحفه‌ای ناچیز...

{۰}
اسفند ماه سال هشتاد و شش بود، روز اول حرکت کاروان دانشجویی راهیان نور دانشگاه تبریز به سمت مناطق عملیاتی جنوب کشور. من به همراه سه تا اتوبوس پر از دانشجو، جایی در نزدیکی دیواندره استان کردستان بودیم که هنگامه اذان مغرب شد. تصمیم گرفتیم نماز را در مسجد جامع شهر بخوانیم. اما تا هماهنگ شویم و وضو بگیریم، نماز اهالی تمام شده بود. از همین روی، بعد از اقامه نماز جماعت و برای دلجویی از اهل سنت حاضر در مسجد؛ در جلسه قرآن آنها شرکت کردیم. نمی‌دانم اما اگر خدا آن نماز را در کارنامه اعمال نیک‌م ثبت کرده باشد، تمام ثواب‌ش را به روح بلند بالای شهیدان شکیبا سلیمی، جعفر نظام‌پور و محمد شکری که امروز روح پرفتوح‌شان از آسمان دیواندره به سوی حضرت حق پر کشید؛ پیشکش می‌کنم... شهادت‌تان مبارک برادران من...
{۰}

گپ و گفت

Hello


Hello dear, it is a time when sitting together and holding hands, for us deprived of human rights; An unattainable dream, and fulfilling it, like eating the forbidden fruit, causes you and me to fall from the throne. So, remotely and far beyond the imagination of the city accountant; I squeeze your hand with the warmth of my hand and I entrust you to God Almighty.
{۰}

۰۳:۴۰ ق.ظ، ۱۴م اسفند ۱۴۰۰

تگ