شبکه سه مسیرهای راهپیمایی فردای تهران را زیرنویس میکند. کنار متن عکسی هست از مسجدالاقصی. پیرمرد نشسته کنار من. با دیدن عکس گنبد سیاه رنگ، به صدای بلند اسرائیلیها را فحش میدهد. برمیگردم به چهرهاش نگاه میکنم: عصبی است. انگار این عتیقه دزدها طلاییِ گنبد را هم غارت کردهاند. اما نمیدانم چه طور به او بگویم: -عکس مألوف -که سالها نشان دادهاند،- قبه الصخره است و نه مسجدالاقصی.
من از اینکه ثمرهٔ تلاش و کارم را نبینند، عصبانی میشوم. ناراحت نمیشوم؛ در دم عصبانی میشوم. دوست دارم کارم را ببینند. و لابد بهبه و بارکالله نثارم کنند. اما خدا دوست دارد به کار آدم مخلص، خود؛ پاداش دهد. پس پوششی میاندازد روی دست چنین آدمی. طوری که انسانها بهرهمند شوند از کار او و قدردانش نباشند. انگار که او بدهکار خلقالله است و هر چه کند باز هم بدهیاش صاف نمیشود. آخر خدا دوست دارد خودش تقدیر کند از آن شخص. دوست دارد تنها خودش اجر دهد. پس نمیگذارد کسی جز خودش کار با اخلاص آدمی را تسویه کند. حالا تو میخواهی از این کار خدا عصبانی شوی؟ عیب ندارد. او کار خودش را میکند. میدانی که: در پردهپوشی کسی به گرد وجودش نمیرسد. حالا آرام بگیر.