پنجشنبه
۲۷ تیر ۱۳۹۲
یکوقتی هست از کسی/ چیزی بدت میآید. مدام بدش را میگویی. میگویی و این تمامی ندارد. تا که کسی مخاطب تو میشود. اولش اگر همدل باشد تأییدت میکند. کمی سر تکان میدهد و شاید سخرههای تو را با خنده جواب دهد و حرص تو را با اخم در چهره همراهی کند؛ اما این رفتارش موقتی است. تو اما قرار بر این گذاشتهای که رها نکنی و همینطور یکنفس ادامه دهی و از بدی آن شخص/ چیز بگویی. مخاطبت چه میکند؟ یواشیواش تو را میگذارد با حرصوجوش و دشمنیات. شاید آن آخرین لحظهها پوزخند هم بزند. به حرفش گوش کن. به پوزخندش. دارد میگوید تو بهترین دوست و همراه آنکسی هستی که داری بدش را میگویی. بله! جا نخور. رابطهی تو و آنکه از او متنفری رنگ عاطفه دارد. والا تو را به کسی که از او بدت میآید چهکار؟ اگر بدت میآید دوریکن. ذهنت را از او خالی کن. دیگر چهکار داری که فلان رفتارش بد است؛ آنیکی کارش اعصابخردکن. نمیتوانی؟ پس من هم پوزخند میزنم و تو را با او تنها میگذارم. خوشبخت شوید.
ارسال نظر
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در
بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا
وارد شوید، در غیر این صورت می توانید
ثبت نام کنید.