برف نو سلام سلام

{۰}

«داغ کندی» نام روستایی است در منطقه چاراویماغ آذربایجان شرقی. این روزها برف زیادی در این منطقه باریده است، تا حدی که اعلام کرده‌اند تمامی مدارس تعطیل است. اما محمد صادقی معلم روستا، با وجود برفی که تا بیش از یک متر از سطح زمین آمده بالا است؛ با همتی بی نظیر توانسته است برف‌ها را به کناری زده و راه رسیدن بچه ها به مدرسه را باز کند. دیدن چهره بچه‌ها و راهروی بلند بالایی که در دل برف‌های انباشته روی هم پدید آمده، دیدنی است.

{۰}

گپ و گفت

هر کدام ما و امام رئوف

{۲}
خب البته توصیه و موعظه و حتی پیشنهاد برای زیارت بامعرفت امام رضا، کار هر کس نیست. من هم نه درس‌خوانده‌ام و نه حتی مهارت دینی دارم در این مورد و این است که نمی‌توانم حرفی درباره‌ی نحوه‌ی زیارت همراه بامعرفت امام رضا بزنم؛ این از این.
پس حرفم از گفتن مقدمه‌ی بالا چیست؟ راستش قصد کردم از تجربه‌های معمول که هرکدام ما در زیارت امام رضا داریم کمی بنویسم. اینکه می‌گویم از تجربه‌های مختلف هم لزوماً به این معنی است که من خیلی آدم جهان‌دیده و باتجربه‌ای هستم؛ نه. اما خب گاهی پس از همان زیارت مرسوم و معمول، کمی چشم می‌چرخانم و از احوال آدم‌های اطرافم باخبر می‌شوم و معمولاً با نوع متفاوتی از رابطه با امام معصوم آشنا می‌گردم.
زل زدن به ضریح، تلاش برای در آغوش گرفتن ضریح، اشک ریختن‌ها، درد دل کردن‌های با صدای بلند، زیارت خواندن‌ها و سر آخر فریادهای از سر شوق، شادی و غم؛ عموماً در تمامی این ارتباط‌ها مشترک است. پس ممکن است بپرسی که این‌ها همه در یک ارتباط و برای بیش‌تر زوار امام اتفاق می‌افتد و بنابراین مدعا نتیجه بگیری که حرف من پیرامون وجود تنوع در ارتباط‌گیری با امام از اساس غلط است. راستش علاوه‌ی همه‌ی این ظواهر بیرونی، زیادم دیده‌ام افرادی که هم‌زمان و در یک مکان ایستاده‌اند روبروی ضریح امام و مثلاً جامعه کبیره می‌خوانند؛ اما در نحوه و حالت بیان فرازهای دعا بینشان اختلاف است و من همین اختلاف را، سبب تنوع و شخصی شدن نوع ارتباط هر کس با امام می‌دانم.
حالا انگار می‌خواهی نظر من را درباره‌ی علت این اختلاف بپرسی. می‌توانم بگویم که جواب این سؤال در سطح سواد و معرفت من نیست. اما شاید حال درونی آدم‌ها، بسته به ورع و صبرشان در برابر حوادث مشترک زندگی تمامی آدمیان؛ کار را به‌جایی می‌رساند که ارتباط هر شخص با امام و به‌طور خاص امام رضای رئوف؛ مختص به خودش می‌شود و مشابهی برایش پیدا نمی‌شود. هر چه هست، خدا کند که توفیق زیارت و ارتباط با امام برای تمامی آدمیان فراهم باشد و کسی بی‌بهره از این ارتباط در جهان پیدا نشود.
{۲}

گپ و گفت

دل‌ها همه به سوی اوست

{۲}
دیروز در خیابان‌های تهران ویلان‌سیلان بودم که وقت نماز ظهر شد. اولین مسجدی را که دیدم، رفتم داخل. بعد از نماز، نظر کردن به تمیزی و پیراستگی مسجد؛ من را برد به خاطره‌های روزگاری دور از شهر اجدادی‌ام، کاشان. اما در این میان، دیدن تصویر یک شهید به همراه متن وصیت‌نامه‌اش من را میخکوب کرد. با آن‌که درجایی خیلی دورتر از شرق تهران بودم، عکس شهید محمد عبدی و تصویر وصیت‌نامه‌اش روی دیوار نصب بود. بعدازاین مواجهه، یاد محمدحسین محمدخانی و خاطراتم از ابراز ارادت قلبی و زبانی او نسبت به مقام شهید عبدی؛ در خاطرم زنده شد. گرچه او هیچ‌گاه شهید عبدی را ندیده بود و پس از شهادت او و دریکی از جلسات هفتگی دوره‌ی دبیرستان، از طریق مستند به نمایش درآمده در هیئت با آن شهید آشنا شده بود.
بعد به حال خود نگاه کردم که محمد عبدی را قبل از شهادت می‌شناختم و هیچ‌گاه نتوانستم با نوع رفتارش کنار بیایم و یک‌بار حتی درگیری مختصری هم پیش آمد و... اما حالا هم محمد عبدی شهید است و هم محمدحسین محمدخانی. ای دنیا! اف بر تو.
{۲}

گپ و گفت

Hello


Hello dear, it is a time when sitting together and holding hands, for us deprived of human rights; An unattainable dream, and fulfilling it, like eating the forbidden fruit, causes you and me to fall from the throne. So, remotely and far beyond the imagination of the city accountant; I squeeze your hand with the warmth of my hand and I entrust you to God Almighty.
{۰}

۰۳:۴۰ ق.ظ، ۱۴م اسفند ۱۴۰۰

تگ