نماز اهل کوفه ناتمام است؟ آخر ای جماعت! امام در محراب به خون غلتیده
است. من سؤال دارم: -تکلیف نمازگزاران کوفی چه میشود. بین شما مرجعی هست تا جواب استفتاءم
را بدهد؟
گپ و گفت
جمعه
۱۳۹۲/۰۵/۰۴
آدم ایران دیدهای نیستم؛ چه رسد به دنیادیده. اما آنچه از پیشه مردمان دیدم دو جور بیش نبود: یا دلالی بود و یا کارگری. آنکه بالا مینشیند و آنکه زیردست است نداریم. یکی از این دو پیشه بوده است. اینیک حکم قطعی نیست و شاید مرور زمان تعدیلش کند و قیدهایی بر آن اضافه کند. درهرحال این نظر من در دورهای ست که انسانها را اینگونه دیدهام. یا شاید گرایش مردمان این سرزمین در این زمانه این باشد؛ نمیدانم: -شغل دیگری ندیدهام که اینجا دربارهاش بنویسم. هر چه بوده از این دو قسم خارج نبوده است. البته کسانی هستند با دستهبندیهای دیگری از کارها. مثلاینکه کسی بگوید کارها چند دستهاند: فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و غیره. این آدمی که این طرز دستهبندی را مراعات میکند، لابد کار و هدف دیگری دارد که مراد نظر من نیست. اما من چرا اینچنین دستهبندی میکنم؟ بگذارید کمی از کارگری بگویم:
حرف رئیس و مرئوس و جایگاه آدمها نیست. هرکسی میتواند در هر مقامی باشد و کارگر باشد؛ عمله به معنای درستش. مهم نیست گاهی کار گِل کند و گاهی هم کارهای اساسی. همینکه به پیشهٔ کارگری مشغول باشد کفایت میکند. این آدم در هر موقعیتی از زمان و مکان دنبال کار کردن است. هدفش را تنظیم میکند که حرکتی انجام دهد. اگر هدفش کار کردن را توجیه نکند هدف را عوض میکند. هر چه انتخاب کند او را در کار کردن کمک میکند؛ مستقیم و وابسته. اگر بیننده این باشد که جایی کاری انجام نمیشود و او توانایی انجامش را دارد؛ راحت نمینشیند. پس زندگیاش بر مبنای کار است. اگر توانایی ندارد، دنبال یادگیری و مهارت میرود. اگر هدفش کار کردن را توجیه نکند هدف را عوض میکند. و اینچنین کار و کارگری را ترویج میکند و ملاکش برای دستهبندی آدمها بر همین کار کردن/ نکردن است. دلال جماعت چه میکند؟
چشمش به دست کارگر است. باز حرف رئیس و مرئوسی نیست. منتها اگر مرئوس باشد عوام به او خواهند گفت: مردهخور. درهرصورتی که باشد چشمش به دست کارگران است. بازی را بلد است. اگر جایی دید بازی به نفعش نیست ولوله بین کارگران میاندازد. از کسی چیزی گیرش نیاید یا رهایش میکند و یا نابود. در چشم همچو آدمی ارزشگذاری آدمها بر این اساس است که چه نفعی به او میرسانند. چهکاری میتوانند به نفع او کنند و چه خدمتی برسانند. اما این دسته آدمها نیز رئیس و مرئوس ندارند. فرقشان در بالادستی و زیردستی در این است: بالادستیها در بین غریبهها برمیخورند و توقعشان روزافزون و بیمنتهاست. زیردستها در بین آشناها جایی درست میکنند و آویزان میشوند. اما چرا اسمشان را گذاشتم واسطه و دلال؟
آنها که کار میکنند و کارگرند محصولی دارند. باید این را برسانند دست نفر دیگر تا بهرهاش را ببرد. این رساندن محصول را کارگرها نمیکنند. میسپارند دست دلالها و واسطهها. چون واسطهها درهرحال متوقعاند. از یکی محصول را میگیرند و در جای دیگری توقع پاداش و حقوق دارند. اگر کارگری محصول خود را عرضه کند، و برفرض برساند دست کارگر دیگری؛ این احتمال وجود دارد که خودش باز دستبهکار شود و کار کارگر دوم را نیز بکند. اینجاست که کارگر دوم برای حراست از حق کارش با کارگر اول دستبهیقه میشود. پس نتیجه میگیرند: -واسطه حلال مشکلات است. روابطشان را تنظیم میکنند و واسطه را میاندازند وسط.
گپ و گفت
يكشنبه
۱۳۹۲/۰۴/۳۰
من از اینکه ثمرهٔ تلاش و
کارم را نبینند، عصبانی میشوم. ناراحت نمیشوم؛ در دم عصبانی میشوم. دوست دارم
کارم را ببینند. و لابد بهبه و بارکالله نثارم کنند. اما خدا دوست دارد به کار آدم
مخلص، خود؛ پاداش دهد. پس پوششی میاندازد روی دست چنین آدمی. طوری که انسانها بهرهمند
شوند از کار او و قدردانش نباشند. انگار که او بدهکار خلقالله است و هر چه کند
باز هم بدهیاش صاف نمیشود. آخر خدا دوست دارد خودش تقدیر کند از آن شخص. دوست دارد
تنها خودش اجر دهد. پس نمیگذارد کسی جز خودش کار با اخلاص آدمی را تسویه کند.
حالا تو میخواهی از این کار خدا عصبانی شوی؟ عیب ندارد. او کار خودش را میکند.
میدانی که: در پردهپوشی کسی به گرد وجودش نمیرسد. حالا آرام بگیر.
گپ و گفت