شنبه
۱۳۹۵/۰۸/۲۹
از اول اینهمه حس و حال بد ناشی از نگرانی نداشت. کمکم اتفاقهای بد را برایش درست کردند. یک روز نشست و تمام حادثههای چند سال آخر را در ذهن مرور کرد. اینطور فهم کرد که اتفاقها همگی ساختگیاند و آنطور که نزدیکان میگویند تصادفی نیست. به نظر او دیگران شرایط بد و ناگوار را برایش پیش میآوردند.
این شد که از آن زمان به بعد ترسید. هر جا که میرفت میترسید و همه را عملهی ظلم و جور میدانست. یک روز کسی در خیابان آدرس خدا را از او پرسید. او ترسید. جواب نداد و گذشت. او دیگر این سؤال را یک پیام میدانست. یک سیگنال قوی از سوی آن دیگران. پیش خود این را برداشت کرد: -حالا آنها به این رسیدهاند که دشمن خدا هم شدهام. پس احتمالاً باید منتظر آخرین اتفاق زندگیام باشم: مرگ.
گپ و گفت
چهارشنبه
۱۳۹۵/۰۸/۱۹
تا حالا معدن طلا رو از نزدیک دیدی؟ شاید بگی خب چ ربطی ب آچار داره ک اوردی تو عنوان؟ بذار بریم جلوتر شاید ی ربطی داشتن. تا اون موقع دوست دارم از فرآیند استحصال طلا بگم. اما میبینم ک فایده نداره و من هم تخصصش رو ندارم. آهان همین تخصص رو میخوام بگم ک خیلی اصطلاح رایجیه. اما کی متخصصه؟ اگه بپرسی از مردم، میگن اونکه آچار ب دسته. اما آیا واقعاً اینطوریه؟ تا حدودی من میگم آره. مثل این میمونه که بگیم کی میتونه رانندهگی کنه و فوراً جواب بدیم اونکه میشینه پشت فرمون ماشین. اما نکته اینه ک تو این مثال ما این فرض رو پذیرفته بودیم: -اونکه رانندگی بلده میره پشت ماشین؛ نه هر کی رفت پشت فرمون نشست پس رانندهاس.
برگردیم ب معدن طلا. اینرو میخواستم بگم ک اگه بری نزدیکی معدن شاید چیزی جز تل خاک نبینی و اون تصوری که از ی کوه نورانی و پر زرق و برق داری فرو بریزه. اما چ طو میشه ک هماین تل خاک رو میکنن قیمتی؟ جواب سادهس: با ابزار. و کی اینکار رو میکنه؟ متخصص آچار ب دست.
گپ و گفت
يكشنبه
۱۳۹۵/۰۴/۰۶
باز خبر مرگ شنیدیم. این بار خبر مرگ چند سرباز وطن. ما چه رفتاری پس از
شنیدن این خبر کردیم؟ گریه کردیم؟ آه کشیدیم و دستگاه مرثیهسرائی بهکار
افتاد؟ عکس دروغین از آخرین سلفیشان را در روزنامهها منتشر کردیم؟ در
هیاهوی بعد از سوگواریها چه کردیم؟ افتادیم دنبال امتیاز گیری از رقیب
سیاسیمان؟ که آقای وزیر راه! نرو هواپیما بخر و برو اتوبوس بخر و مسیر
جادهها را با پولش آباد کن؟! بعدازاین سراغ چه خواهیم رفت؟ ایکاش دکمهٔ
«بسش کنید» دستم بود. میشدم یک دیکتاتور تمامعیار و تمام. اما نمیشود:
-با داد و غوغا چیزی درست نخواهد شد.
داشتم حرفهای یکی از
همدورهایهای این سربازان را میخواندم. سوگ و مرثیهٔ سخنش را تماماً پاک
کردم. ماند این روایت: ”فردای پایان دوره، ساعت ۱۴ اتوبوس سربازان
هرمزگانی آمد. پس از خداحافظی با سایر هم گروهانیها سوار شدیم بهسوی
بندرعباس. البته سرعت اتوبوس زیاد بود و چند بار نزدیک بود تصادف کنیم.
خوشبختانه ساعت ۳۰: ۲۱ به بندرعباس رسیدیم.“
این روایت را بگذارید کنار
علت حادثه اصلی که تا امروز گفتهاند: سرعت بالا. آنچه حالا میدانیم این
است که راننده اتوبوسها از درب پادگان صفر یک کرمان پا روی گاز
گذاشتهاند. مسابقهای هم در کار نبوده است. هرکدام رفتهاند به سویی؛ از
شیراز تا بندرعباس. با این اوضاع رانندگی، یکی از چند اتوبوس بهسختی سالم
به مقصد رسیده است و گروهان سربازها زنده ماندهاند. اما آن اتوبوس
دیگر چپ کرده است و آنیکی دیگر هم. سؤال این است: اینهمه شتاب برای
رسیدن به مقصد، به چه علت بوده است؟ مگر این اتوبوسها حمال چیزی جز سربازها
بودهاند؟ وزیر بهداشت از قول سربازی زخمی میگوید: رانندهها
کالای قاچاق جابهجا میکردهاند در مسیر. اما آن چه کالای قاچاقی است که ارزشش
از حفظ جان اینهمه سرباز بالاتر است؟
گپ و گفت