مرگ آگاهی شاید

{۱}
از اول این‌همه حس و حال بد ناشی از نگرانی نداشت. کم‌کم اتفاق‌های بد را برایش درست کردند. یک روز نشست و تمام حادثه‌های چند سال آخر را در ذهن مرور کرد. این‌طور فهم کرد که اتفاق‌ها همگی ساختگی‌اند و آن‌طور که نزدیکان می‌گویند تصادفی نیست. به نظر او دیگران شرایط بد و ناگوار را برایش پیش می‌آوردند. این شد که از آن زمان به بعد ترسید. هر جا که می‌رفت می‌ترسید و همه را عمله‌ی ظلم و جور می‌دانست. یک روز کسی در خیابان آدرس خدا را از او پرسید. او ترسید. جواب نداد و گذشت. او دیگر این سؤال را یک پیام می‌دانست. یک سیگنال قوی از سوی آن دیگران. پیش خود این را برداشت کرد: -حالا آن‌ها به این رسیده‌اند که دشمن خدا هم شده‌ام. پس احتمالاً باید منتظر آخرین اتفاق زندگی‌ام باشم: مرگ.

نظرها

{۱}
منتظر آخرین اتفاق زندگی ام باشم...مرگ ...

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

Hello


Hello dear, it is a time when sitting together and holding hands, for us deprived of human rights; An unattainable dream, and fulfilling it, like eating the forbidden fruit, causes you and me to fall from the throne. So, remotely and far beyond the imagination of the city accountant; I squeeze your hand with the warmth of my hand and I entrust you to God Almighty.
{۰}

۰۳:۴۰ ق.ظ، ۱۴م اسفند ۱۴۰۰

تگ