يكشنبه
۶ تیر ۱۳۹۵
باز خبر مرگ شنیدیم. این بار خبر مرگ چند سرباز وطن. ما چه رفتاری پس از
شنیدن این خبر کردیم؟ گریه کردیم؟ آه کشیدیم و دستگاه مرثیهسرائی بهکار
افتاد؟ عکس دروغین از آخرین سلفیشان را در روزنامهها منتشر کردیم؟ در
هیاهوی بعد از سوگواریها چه کردیم؟ افتادیم دنبال امتیاز گیری از رقیب
سیاسیمان؟ که آقای وزیر راه! نرو هواپیما بخر و برو اتوبوس بخر و مسیر
جادهها را با پولش آباد کن؟! بعدازاین سراغ چه خواهیم رفت؟ ایکاش دکمهٔ
«بسش کنید» دستم بود. میشدم یک دیکتاتور تمامعیار و تمام. اما نمیشود:
-با داد و غوغا چیزی درست نخواهد شد.
داشتم حرفهای یکی از
همدورهایهای این سربازان را میخواندم. سوگ و مرثیهٔ سخنش را تماماً پاک
کردم. ماند این روایت: ”فردای پایان دوره، ساعت ۱۴ اتوبوس سربازان
هرمزگانی آمد. پس از خداحافظی با سایر هم گروهانیها سوار شدیم بهسوی
بندرعباس. البته سرعت اتوبوس زیاد بود و چند بار نزدیک بود تصادف کنیم.
خوشبختانه ساعت ۳۰: ۲۱ به بندرعباس رسیدیم.“
این روایت را بگذارید کنار
علت حادثه اصلی که تا امروز گفتهاند: سرعت بالا. آنچه حالا میدانیم این
است که راننده اتوبوسها از درب پادگان صفر یک کرمان پا روی گاز
گذاشتهاند. مسابقهای هم در کار نبوده است. هرکدام رفتهاند به سویی؛ از
شیراز تا بندرعباس. با این اوضاع رانندگی، یکی از چند اتوبوس بهسختی سالم
به مقصد رسیده است و گروهان سربازها زنده ماندهاند. اما آن اتوبوس
دیگر چپ کرده است و آنیکی دیگر هم. سؤال این است: اینهمه شتاب برای
رسیدن به مقصد، به چه علت بوده است؟ مگر این اتوبوسها حمال چیزی جز سربازها
بودهاند؟ وزیر بهداشت از قول سربازی زخمی میگوید: رانندهها
کالای قاچاق جابهجا میکردهاند در مسیر. اما آن چه کالای قاچاقی است که ارزشش
از حفظ جان اینهمه سرباز بالاتر است؟
ارسال نظر
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در
بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا
وارد شوید، در غیر این صورت می توانید
ثبت نام کنید.