دو گروه شهدا را میشناسند: یکی از آن دو؛ قاتلین آنها.
پن:
در کار هر کسی نقص ممکن است. قاتل هم گاهی اشتباه میکند؛ اما تنها گاهی.
گپ و گفت
شنبه
۱۳۹۳/۰۷/۲۶
پیرمرد اتاقی داشت و یک تلویزیون لامپی. ماهواره نداشت. الکوثر میدید و کمی الرای الاول شبکهی العالم را. اتاق پنجرهای کوچک داشت به آشپزخانه. کنار دیوار تخت را گذاشته بود. مینشست روی تخت. از در خانه میآمدم توی حیاط و بعد یکراست میرفتم به همین یک اتاق. تخت و پنجرهی کوچک آشپزخانه کنار هم بودند. میایستادم کنار تخت به دستبوسی پیرمرد. بعد سر را که بالا میآوردم؛ سینک ظرفشویی آشپزخانه را میدیدم. کنار سینک همیشه پیریل بود: با نود و چند سال سن پختوپز میکرد. غذا میپخت. و ظرفها را هم خودش میشست؛ با پریل. هر بار که میرفتم دستبوسی بوی پریل بود و بعد گوشه چشمی به سینک ظرفشویی. حالا هر هفته، پنجشنبه؛ یاد او هم که نباشم پریل گوشهی سینک ظرفشویی من را یاد او میاندازد. نزدیک صد سالگی روی همان تخت از دنیا رفت.
گپ و گفت
نگاه کرد به دیوار. چیزی را برای احمد نوشت. من دیدم. نوشته بود دوست تو هستم احمد. رفت. من به دستخط او نگاه کردم. جاهایی انگار دست او لرزیده بود. من هم رفتم. هفته بعد او نبود و احمد به جرم قتل از پلیس فراری در بیابانها بود.
گپ و گفت