حوصله کن

{۳}
دیدی وقتی می‌خوای رد ی کثیفی رو پاک کنی، گاهی چقدر هی باید بسابی‌ش تا پاک بشه و ردش نمونه دیگه؟ حالا حکایت مقابله با هر بدی ک به چشم‌ت میاد و قصد داری از بین‌ش ببری هم همینه. البته که تا صبور نباشی، نمیشه ادامه بدی و جا می‌زنی وسطاش.
{۳}

گپ و گفت

ترحم

{۲}
[یاقوت حموی] در جلد هشتم کتاب معجم البلدان مینگارد: فرعون به هامان دستور داد که نهر سردوس را حفر کند. هنگامی‌که هامان مشغول حفر جوی شد، اهالی قریه‌ها هرکدام می‌آمدند و مالی می‌دادند که عبور آن نهر از قریه آن‌ها باشد. هامان گاهی آن نهر را به‌طرف مشرق و گاهی به‌طرف مغرب و گاهی به‌طرف قبله می‌برد و بدین‌وسیله از هر قریه‌ای مبلغی می‌گرفت تا اینکه صد هزار دینار جمع کرد و پول‌ها را نزد فرعون آورد و قضیه را برای فرعون شرح داد. فرعون گفت: وای بر تو. بر مولا لازم است که بر بندگان خود ترحم کند و به آن‌ها فیض برساند و طمع به مال آن‌ها نکند. فوراً پول‌های آن‌ها را به آن‌ها رد کن. هامان هر چه از اهل قریه‌ها گرفته بود، به آن‌ها رد کرد. [حالا] در مصر نهری از نهر سردوس بهتر نیست، زیرا که هامان در حفر آن خیلی زحمت کشید.
منبع: کتاب الملاحم و الفتن نوشته‌ی سید بن طاووس
{۲}

گپ و گفت

از انصاف حرف بزنیم؟

{۱}
نه قدشان به هم می‌خورد و نه هیکلشان. اما آنچه دیده می‌شد این بود که دارند دعوا می‌کنند و کار داشت به یقه‌گیری و زدوخورد می‌کشید. او رفت و سعی کرد آن‌ها را از هم جدا کند. ترفندش این بود که تلاش کرد به هرکدام فرصتی برای حرف زدن دهد و خود را قاضی کند و بین آن دو مصالحه کند. اما موفق نبود و تنها یکی از آن دو حرف می‌زد و آن دیگری مدام هجوم می‌آورد و نمی‌گذاشت حرفی و کلامی منعقد شود.
او بعدازاین تلاش نافرجام و در همان گیرودار، خواست که از شواهد دوروبر؛ علت حادثه را پیدا کند. اما چیزی برای کشف کردن معمای دعوا نبود. برای همین باز سعی کرد جلوی هجوم مرد درشت‌اندام را بگیرد و به آن‌یکی دیگر که لاغراندام و کوتاه‌قد بود فرصت بدهد: - تغییری حاصل نشد و دو نفر باز دست‌به‌یقه شدند.
او که دید یک‌طرف دعوا جسمی ضعیف و نحیف دارد، حق را به او داد و تلاش کرد به مرد قوی جسته بفهماند که دارد زور می‌گوید. اما مرد قوی جسته زود این جهت‌گیری او را فهمید و با یک حرکت کنارش زد و به جروبحث با مرد لاغر ادامه داد.
او حالا کناری ایستاده بود و داشت به این گمان می‌رسید که ممکن است حق با مرد قوی‌هیکل باشد و در این میانه، مرد لاغر دارد از ضعف جسمی خود تمام بهره را می‌برد و با مظلوم‌نمایی؛ قصد دارد حق را ناحق کند. اما چیزی نگذشت که به خودش نهیب زد که شاید مرعوب هیکل و زور مرد قوی‌هیکل شده باشد و این تصورات از ترسی که مرد در دلش ریخته بود، شکل گرفته باشد. پس کدام‌یک حرف حق می‌زدند؟
تصورات و پیش‌فرض‌ها و قضاوت‌ها را کنار گذاشت و این بار به بگومگوها دقیق شد. دانست که ماجرا ازاین‌قرار بوده است که مرد لاغراندام جعبه‌ی سنگینی را حمل می‌کرده است و بیش از آن‌که حواسش به راه رفتن باشد، تلاش داشته که با هر زحمتی بار را به مقصد برساند. پس ناتوانی جسمی و سنگینی بار، حواس مرد لاغراندام را از این‌که جعبه‌ی در دستش به کسی و جایی نخورد؛ پرت کرده و در میانه‌ی راه جعبه به مرد قوی‌هیکل برخورد کرده است. از طرفی مرد قوی‌بنیه توقع این را داشته که هنگام راه رفتن همه از سر راهش کناری بروند و راه را برای او باز گذارند.
بعد این تصادم، مرد قوی‌بنیه تذکری داده است و راهش را ادامه داده، اما مرد کوتاه‌قد از فرط خستگی و کم‌توانی؛ زیر جلکی تکه‌ای به مرد قوی انداخته و همین شده شروع درگیری.
با روشن شدن این بخش از ابعاد ماجرا، او می‌دانست که هرکدام تا حدودی مقصر هستند و برای ختم دعوا می‌بایست تقصیر خود را به گردن بگیرند و تمام. اما مرد لاغراندام همیشه توقع داشته که همه باید به او ترحم کنند و هوایش را داشته باشند. از طرفی مرد قوی‌بنیه هم همواره در زندگی‌اش توقع داشته که کسی سر راهش را نگیرد و دیگر آدمیان از جثه‌اش حساب ببرند.
او حالا می‌دانست که وضع جسمی هرکدام از آن دو نفر، آن‌ها را نسبتاً متوقع کرده بوده است. پس برخورد این دو نفر، با آن پیشینه‌ای که هرکدام در ذهن خود دچار آن بوده‌اند؛ منجر به درگیری شده است. از طرفی، در درگیری هم؛ هریکی توقعاتی داشته‌اند که سبب کش آمدن نزاع شده است: مرد لاغر، توقع داشت با مظلوم‌نمایی خود را در دعوا برتر ببیند و آن دیگری توقع داشت که مرد کم‌بنیه، مرعوب جثه و اندام او شود و حق نصیبش گردد.
سپس او پیش خود گفت: ˮاگر هرکدام، توقعاتشان را بر مبنای دیگری به‌جز وضعیت جسمی خود بنا نهند و در هنگام درگیری؛ سعی در فهم سهم خود از پدید آمدن مشکل کنند، درگیری و نزاع این‌قدر کش‌دار و بی‌پایان نمی‌شود“.
اما چه سود که آدمیان آن سرزمین، بنای تصورات خود از توان آدمی را تنها بر اساس قوه‌ی جسمی شکل می‌دادند و هر چه فربه‌تر می‌شدند؛ خود را محق و هرچه نحیف می‌شدند، خود را مظلوم ماجرا جلوه می‌دادند. صد حیف.
{۱}

گپ و گفت

Hello


Hello dear, it is a time when sitting together and holding hands, for us deprived of human rights; An unattainable dream, and fulfilling it, like eating the forbidden fruit, causes you and me to fall from the throne. So, remotely and far beyond the imagination of the city accountant; I squeeze your hand with the warmth of my hand and I entrust you to God Almighty.
{۰}

۰۳:۴۰ ق.ظ، ۱۴م اسفند ۱۴۰۰

تگ