تحفه‌ای ناچیز...

{۰}
اسفند ماه سال هشتاد و شش بود، روز اول حرکت کاروان دانشجویی راهیان نور دانشگاه تبریز به سمت مناطق عملیاتی جنوب کشور. من به همراه سه تا اتوبوس پر از دانشجو، جایی در نزدیکی دیواندره استان کردستان بودیم که هنگامه اذان مغرب شد. تصمیم گرفتیم نماز را در مسجد جامع شهر بخوانیم. اما تا هماهنگ شویم و وضو بگیریم، نماز اهالی تمام شده بود. از همین روی، بعد از اقامه نماز جماعت و برای دلجویی از اهل سنت حاضر در مسجد؛ در جلسه قرآن آنها شرکت کردیم. نمی‌دانم اما اگر خدا آن نماز را در کارنامه اعمال نیک‌م ثبت کرده باشد، تمام ثواب‌ش را به روح بلند بالای شهیدان شکیبا سلیمی، جعفر نظام‌پور و محمد شکری که امروز روح پرفتوح‌شان از آسمان دیواندره به سوی حضرت حق پر کشید؛ پیشکش می‌کنم... شهادت‌تان مبارک برادران من...
{۰}

گپ و گفت

دریای شب

{۰}
شب را همچون یک دریا بدان که درونش از تاریکی قیرگون پر شده است. آنگاه شنا نابلدی را فرض کن که در مواجهه‌ی با این سراسر تاریکی، به ناگاه فکرش مبهوت می‌شود. حتی فرصتی نیست تا آدمی نفسی چاق کند. پس سیاهی تمام وجود را فرا خواهد گرفت و غریق، در یک آن و بی هیچ تقلایی؛ به خوابی فرو می‌رود که برادر مرگ است: -چه بسیار آدمیانی که دیگر از خواب شب بیدار نشدند و راهی سفر آخرت شدند.
کمی برگردیم عقب: در آخرین لحظات که خیال آدمی تا خرخره غرق در تاریکی شب شده و چیزی نمانده که سر وهم به زیر آب رود، بدترین لحظات فرا می‌رسد. آخر وقت آن است که نیستی را با تمام وجود لمس کنی. پس ممکن است همان دم گریه کنی، بخندی یا که تنها سکوت کنی. ملالی نیست، چون چیزی نمانده تا همچون طفلی نوزاد؛ به خوابی عمیق و شاید ابدی فرو روی. شب خوش.
{۰}

گپ و گفت

شعب ممتاز

{۰}
برخی بانک‌ها در این چند روز شعب خود را تعطیل و ارجاعات مردمی را محدود به شعب منتخب خود کرده‌اند. نتیجه البته دیدنی است: ازدحام مردمی بیش از اندازه‌ی حجم فیزیکی شعب کشیک. این در حالی است که برخی از مراجعین، حتی وسایل حفاظتی اولیه برای جلوگیری از ابتلا به کروناویروس را هم همراه ندارند.
{۰}

گپ و گفت

Hello


Hello dear, it is a time when sitting together and holding hands, for us deprived of human rights; An unattainable dream, and fulfilling it, like eating the forbidden fruit, causes you and me to fall from the throne. So, remotely and far beyond the imagination of the city accountant; I squeeze your hand with the warmth of my hand and I entrust you to God Almighty.
{۰}

۰۳:۴۰ ق.ظ، ۱۴م اسفند ۱۴۰۰

تگ