دور زدن ممنوع!!

{۳}
من وقتی از راه رسیدم که او داشت می‌رفت. نگهش داشتم با یک سلام و مکث برای شنیدن جوابْ سلام. ایستاد و زل زد. گفتمش: -چیزی ته؟ کجا؟ چیزی نگفت. فقط پفی کرد و سرش را تکان داد و از کنارم رد شد و رفت. تعجب کردم. توی اتاق که رفتم دیدم قاسم نشسته منتظر. امکان نداشت از رابطه من و او خبر داشته باشد. مگر این‌که احمد به قاسم گفته باشد که آن‌هم محال بود. چون این کار حکم حذف خودش را به دنبال داشت: من و احمد از اول سعی کردیم از بین خودمان چیزی جایی درز نکند تا بتوانیم ادامه بدهیم. البته احمد گاهی از این پنهان‌کاری‌ها خسته می‌شد. ولی به من این‌قدر اعتماد داشت که چیزی به کسی نگوید؛ چه برسد به قاسم.
نگاه قاسم کردم. پرسید: -تو این‌همه مدت داشتی با احمد کار می‌کردی؟ به من چرا نگفتی؟ جوابش را ندادم. ادامه داد: -«احمد رو فرستادم برود با بهرام کار کند. دیدم الآن دیگر کار بلد شده است. راستی تو هم دیگر نمی‌خواهد بیایی شرکت.» دانستم قاسم، احمد را اجیر کرده بود تا در طی این مدت رابطه، کار از من یاد بگیرد. نمایش ترس احمد از قاسم هم ترفندی بود تا من گمان کنم هیچ رابطه‌ی خوبی بینشان نیست و رابطه‌ی ما برای هیچ‌وقت لو نمی‌رود. حالا می‌دیدم کار را از من قاپیده‌اند و دیگر تخصص من را نیاز ندارند. توی آن موقعیت کل‌کل و بحث با قاسم و دعوا با احمد، کاری برای من نمی‌کرد. پس برگشتم و رفتم. برای همیشه.

نظرها

{۳}
سلام . بعد از مدت ها ، یه لینک از وبلاگتون رو در خانه تکانی مجازی پیدا کردم و چند تا از پست ها رو خوندم . همه خیلی خوب بودند. کاش متن ها رو به کانالی ، اینستاگرامی چیزی منتقل می کردید ، در دسترس تر بود.
موفق باشید.
بابت حال خوبی که از خواندن متن ها دست داد ، هم ممنون
سلام
ممنون از این همه لطف‌تون. قابل این همه نیستم من: این تعریف‌ها کارم رو سخت می‌کنه :)

پ‌ن:
خیلی به اون دو ابزار (اینستا و تلگرام) نمی‌تونم ورود داشته باشم. این‌جا رو هم به‌خاطر این‌که همه چی سر جای خودش هست دوست دارم.  البته نمی‌تونم انکار کنم که خیلی علاقه دارم بیش‌تر دیده و خوانده شوم. اما خب؛ متاسفانه جمعیت وب فارسی دیگه خیلی علاقه‌ای به استفاده از وبلاگ نداره. در حالی که شما برا استفاده و دنبال‌کردن وب‌لاگ‌های مورد علاقه روی موبایل‌تون می‌تونید به‌عنوان مثال از نرم‌افزار «inoreader» استفاده کنید. اما انگار کار با هم‌چین نرم‌افزارایی خیلی بین ما جا نیفتاده :(
محسن خطیبی فر؛ ۰۷ آذر ۹۵ ساعت: ۱۲:۴۵
خانم شاه‌طاهری!
پیش‌نهاد شما مبنی بر راه‌اندازی کانال کار خودش را کرد. این هم نتیجه‌اش:
ٰhttps://telegram.me/dotway
hatman sar mizanam.
sepas
لطف دارین. مستدام باشین.
محسن خطیبی فر؛ ۱۶ آذر ۹۵ ساعت: ۱۸:۰۹

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

Hello


Hello dear, it is a time when sitting together and holding hands, for us deprived of human rights; An unattainable dream, and fulfilling it, like eating the forbidden fruit, causes you and me to fall from the throne. So, remotely and far beyond the imagination of the city accountant; I squeeze your hand with the warmth of my hand and I entrust you to God Almighty.
{۰}

۰۳:۴۰ ق.ظ، ۱۴م اسفند ۱۴۰۰

تگ