در ستاربودن خدا

{۳}

من از این‌که ثمرهٔ تلاش و کارم را نبینند، عصبانی می‌شوم. ناراحت نمی‌شوم؛ در دم عصبانی می‌شوم. دوست دارم کارم را ببینند. و لابد به‌به و بارک‌الله نثارم کنند. اما خدا دوست دارد به کار آدم مخلص، خود؛ پاداش دهد. پس پوششی می‌اندازد روی دست چنین آدمی. طوری که انسان‌ها بهره‌مند شوند از کار او و قدردانش نباشند. انگار که او بدهکار خلق‌الله است و هر چه کند باز هم بدهی‌اش صاف نمی‌شود. آخر خدا دوست دارد خودش تقدیر کند از آن شخص. دوست دارد تنها خودش اجر دهد. پس نمی‌گذارد کسی جز خودش کار با اخلاص آدمی را تسویه کند. حالا تو می‌خواهی از این کار خدا عصبانی شوی؟ عیب ندارد. او کار خودش را می‌کند. می‌دانی که: در پرده‌پوشی کسی به گرد وجودش نمی‌رسد. حالا آرام بگیر.

نظرها

{۳}
سلام.خیلی خوب بود برادر.
خوشحالم که با سرعت بیشتری می نویسی.
سلام
:) محبت داری عزیز جان. ممنون.

پ‌ن:
من سعی می‌کنم عقب نندازم نوشتن رو. شما دعا کنید نوشته‌ها بار بدن، قابل تعارف بشن؛ من شرمنده‌ی محبت شما نشم.
محسن خطیبی فر؛ ۳۱ تیر ۹۲ ساعت: ۰۰:۱۳
سلام . امیدوارم خیلی ربط مستقیمی بین این متن با تبادل نظرات در وبلاگ آمیزفرنگیس نداشته باشه ، که در این صورت نشان دهنده دوز بالای دلخوری است ....

با اجازتون ینک شدین . موفق باشید.
سلام
:)

پ‌ن:
صفر- منت گذاشتید لینک کردید. ولی متاسفانه من این‌جا امکان درج و انتشار لینک رو برداشته‌ام. لذا تبادل لینک ندارم.
یک- ایده‌تون رو که دیدم استقبال کردم. سعی می‌کنم به ‌کار ببندم‌اش. کمی هم درباره کهف هم‌اون‌جا نظر نوشتم خطاب به شما. باز هم تشکر از این‌که قابل دونستید.
محسن خطیبی فر؛ ۳۱ تیر ۹۲ ساعت: ۱۴:۳۶
سلام
چه عجب حضرت والا بعد از کلی تغییر نشانی پیدایت کردیم
این جابجایی های وبلاگی شما آدم رل یاد قوم یهود می اندازد جیگر
مطلب زیبایی بود از شوخی ما هم نرنجی اخوی
سلام
داری به من این حرف‌ها رو می‌زنی؟ چرا مهاجرت؟ خب؛ چیزی برا پیش‌کشی نداشتم که. مجبور بودم مثل هم‌اون قوم مزبور -که اسم‌اش رو نباید اورد،- از این ور به اون ور ویلون باشم. حالا این‌جا گوشه گرفته‌ام. گرچه هنوز هم هنری ندارم و این سیا مشقای من قابل محبت شما رو نداره. اما خوش‌حال‌ام که این ناچیز چشم شما رو گرفته. دعا کنید به‌ترش رو خدا نصیب‌مون کنه.
محسن خطیبی فر؛ ۰۵ مرداد ۹۲ ساعت: ۰۳:۵۹

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

Hello


Hello dear, it is a time when sitting together and holding hands, for us deprived of human rights; An unattainable dream, and fulfilling it, like eating the forbidden fruit, causes you and me to fall from the throne. So, remotely and far beyond the imagination of the city accountant; I squeeze your hand with the warmth of my hand and I entrust you to God Almighty.
{۰}

۰۳:۴۰ ق.ظ، ۱۴م اسفند ۱۴۰۰

تگ