تنها ماند و رفت

{۰}
وقتی بود که آدم‌ها برای جابه‌جا شدن بیش‌تر راه می‌رفتند و کم‌تر سوار وسیله‌ای برای نقل‌مکان می‌شدند. بخشی از زمین پر بود از درخت. رنگ برگ درخت‌ها سبز تیره بود و انگار که کسی روی‌شان را واکس زده باشد، زیر نور آفتاب برق می‌زدند. یکی از آدم‌ها مردی بود که تنها نبود اما زن و زندگی نداشت. مادری داشت و خواهر برادرهایی. پدر اما نداشت. این بود که از کودکی کار کرده بود تا گرسنه نخوابد. اما برادرها و خواهرها این‌طور نبودند. مادر با آن‌ها مهربان بود و نانش را با آن‌ها تقسیم می‌کرد. به تنها کسی که نانی نمی‌رسید، همین پسرش بود. اما آیا پسرش بود؟ از گذشته‌ی مادر و پدر این مرد، در حافظه‌ی مردمان خاطره‌ای نبود: شاید سال‌های دور مهاجرت کرده بودند و حالا جزوی از ساکنین آن دشت پر از درخت شده بودند. بین فرزندان این زن و مرد، این پسر تنها بود. نه زن داشت و نه بچه.
یک روز صبح تابستانی مرد از خواب بیدار شد و رفت برای کار. اما وقتی رفت؛ دیگر برگشتی نبود. او حالا می‌خواست تنها باشد. چراکه می‌دید نانش را از کار درمی‌آورد و کسی هم‌سفره‌ی او نمی‌شود. آن‌هایی هم که دور او بودند، از سفره‌ی دیگری می‌خوردند. گو این‌که انگار از سر یک اجبار گاهی او را «پسرم/ برادرم» صدا می‌زدند. او آن روز بعد از بیدار شدن، دانست که دچار یک تعارف عمیق و شاید خیلی کهنه با آدم‌های اطرافش است. پس صبح از خانه‌ای که سال‌ها در آن اقامت داشت رفت و تصمیم گرفت که دیگر برنگردد.
{۰}

گپ و گفت

کار یدی

{۰}
یه بیل زدن چیه؟ اونم تخصص میخواد. قبول نداری؟ کاری نداره، دست به کار شو. دوست دارم ببینم بعد یک ربع ساعت با تاولهای ورقلمبیده رو انگشتهات چه طور حالی داری.
{۰}

گپ و گفت

دوست‌داشتن سخت است

{۵}
دوست داشتم حرف‌هایی بزنم درباره دوستی. دیدم همین‌که دوست دارم درباره دوستی حرف بزنم، خودش بس است. چون دوستی، دوستی می‌آورد. تا جایی‌که حتی از دوستی نوشتن هم، دوستی می‌‌آورد و من نویسنده دوست دارم که از دوستی بنویسم.
دوستی این روزها چهره‌ی دیگری را برای من رونمایی کرده است. پس برای رونما دادن هم که شده، باید که از دوستی بنویسم. می‌دانم البته قدر دوستی را نمی‌توانم ادا کنم. بعد تا یادم نرفته بگویم که عرب‌ها مفهومی دارند و «حب» ادایش می‌کنند. شاید این برداشت باشد که «حب» همان «دوستی» فارس‌ها باشد. من این را نمی‌دانم و درباره‌اش نه مطالعه‌ای داشته‌ام و نه سواد پرداختن به آن رادارم. پس «حب» را کنار می‌گذارم و می‌پردازم به «دوستی».
چه چیز از مفهوم دوستی این روزها برایم تازه است؟ این‌که: -دوستی صرفه‌ی اقتصادی ندارد. خب ممکن است همین‌جا از من سؤال کنی:  -پس این‌همه آدم‌هایی که رابطه‌ی دوستی آن‌ها را به همکاری و شراکت اقتصادی کشانده است، تکلیفشان با این تعریف چه می‌شود؟ برای رسیدن به این پاسخ تعریف قابلیت‌های دوستی لازم است. چند تا را اشاره می‌کنم:
۱- دوستی اضطراب‌‌آور است. این‌که تو کسی را دوست داشته باشی و بدانی دوستت در شرایط بحرانی گرفتار است؛ پس دچار اضطراب می‌شوی. امکان اضطراب در دوستی‌ها بسیار بالاست و هر چه دوستان در شرایط بدتری قرار بگیرند، مضطرب شدن رایج‌تر می‌شود.
۲- دوستی رنج‌آور است. هر وقت تو کسی را دوست داشته باشی، ممکن است و به نظرم کاملاً این‌گونه است که نتوانی برای دوستت کاری کنی در وقت احتیاج. پس رنج می‌کشی از محتاج بودن دوستت و رنج می‌کشی و رنج می‌کشی و تمام هم نمی‌شود. همین‌جا این سؤال برای تو مخاطب درست می‌شود که: -پس دوستی به چه درد می‌خورد؟ پاسخ من این است که: -تلاش من در این متن این است که نشان دهم دوستی به هیچ دردی نمی‌خورد ☺
۳- دوستی دیریاب است. این‌که تو کسی را دوست بداری، کافی است برای دوست داشتن. اما این‌که دوستی تو دریافت شود، کاری است بسیار سخت و زمان‌بر. دستگاه دریافت‌کننده‌ی دوستی در آدم‌ها وجود ندارد که دکمه‌اش را روشن کنند و دوستی اتفاق بیفتد. بلکه باید تلاش کنند تا دوستی را درک کنند. درک دوستی زمان می‌برد و این کار را برای هر دو طرف رابطه سخت می‌کند. زمان‌بری برای دوستی امری طبیعی است. پس آدم‌ها باید صبور باشند.
سعی کردم سه ویژگی دوستی را در بالا بیاورم تا به این برسم که دوستی کار راحتی نیست و عوارض زیادی برای روح و روان دارد. اما آیا با دوستی این ضربه‌ها جبران خواهد شد؟ پاسخ روشنی به این سؤال نمی‌شود داد. چون به مدت‌زمان دوستی بستگی پیدا می‌کند. شاید بشود گفت که اگر دوستی دوام بیاورد؛ تا حدودی مکافات دوستی جبران شود. اما باز تضمینی نیست.
حالا برگردیم به این‌که چرا دوستی باصرفه‌ی اقتصادی بیگانه است؟ گمان من این است که اگر عوارض دوستی را در کنار این گزاره‌ی بالا بگذاریم که تضمینی برای جبران آفت‌ها نیست؛ می‌توانیم نتیجه بگیریم که دوستی کاری کاملاً خالی از صرفه است. پس تو دست‌به‌کاری (دوستی) می‌زنی که هر چه خرج کنی و خرج کنی و خرج کنی، هزینه‌هایت جبران نمی‌شود و حتی سودی هم نخواهی کرد. اصلاً در دوستی حرف زدن از سود، یک رؤیاپردازی محض است. دوستی جز رنج و سختی چیزی ندارد.
{۵}

گپ و گفت

Hello


Hello dear, it is a time when sitting together and holding hands, for us deprived of human rights; An unattainable dream, and fulfilling it, like eating the forbidden fruit, causes you and me to fall from the throne. So, remotely and far beyond the imagination of the city accountant; I squeeze your hand with the warmth of my hand and I entrust you to God Almighty.
{۰}

۰۳:۴۰ ق.ظ، ۱۴م اسفند ۱۴۰۰

تگ