چهارشنبه
۲۸ تیر ۱۳۹۶
صدای چرخش چرخهای قطار آمد. مرد بیدار شد. بلند شد و رفت کنار تنها پنجرهی اتاق نگهبانی. خواست مسافرها را در پشت پنجرهی کوپههای قطار ببیند؛ اما قطار باری بود: واگنها، ردیف تانکرهای سیاه بودند. برگشت و در رختخواب نشست. شب چهاردهم ماه بود. نور مهتاب افتاده بود روی پنجره. دلش خواست یک قطار مسافری تهران – مشهد از جلوی پنجرهاش رد شود. میخواست برای مسافرها دست تکان دهد.
بلند شد و شیر روشویی اتاق را باز کرد. وضو گرفت. سجاده پهن کرد. نافله شب خواند. منتظر صدای مؤذن شد. صدایی نیامد. رادیو دو موجش را روشن کرد. داشت اذان مرکز را پخش میکرد. کمی دیگر منتظر ماند. صدای مؤذن نیامد. بلند شد و پنجره را باز کرد. هوا دم داشت. از دور چراغ روشن هیچ لوکوموتیوی را ندید. نگاه به آسمان کرد. فجر آمده بود. اذان و اقامه گفت و نماز صبحش را خواند. قرآن جیبیاش را باز کرد و شروع کرد به جزء خوانی. درعینحال منتظر شنیدن صدای چرخهای قطار بود؛ اما تا نزدیکیهای طلوع دیگر قطاری نیامد. بعد از طلوع بلند شد و لباسش را پوشید. ساکش را جمع کرد. پرده اتاق را کشید. بی خوردن صبحانه از اتاقش رفت بیرون: این آخرین شب، مرد دوست داشت برای مسافرهای قطار تهران – مشهد دست تکان دهد. زیر لب برای سلامتیشان دعا بخواند و از آنها بخواهد نایبالزیارهاش باشند؛ اما آخرین قطار باری بود: ردیف تانکرهای سیاه از روغن آفتابسوخته. مرد در را قفل کرد و رفت. اولین روز بازنشستگی او آغاز شده بود.
نظرها
{۳}
متشکر ازحضور جنابعالی ...پیامها رو به رسم یادگار در باکس نظرات نگه میدارم ...
انتشارات علمی فرهنگی گتسبی بزرگ رو در قطع جیبی چاپکرده با ترجمه امامی که اگر قرار هست تهیه کنید این رو بخرید وووموفق باشید
خواهش میکنم :) نظر لطفتونه. اما ای کاش شرایطی رو تو باکس نظرات فراهم کنید ک امکان تعامل وجود داشته باشه.
ضمناً چ پیشنهاد خوبی دادید: -نمیدونستم همچه قطعی از کتاب هم وجود داره:) حالا ک اینطور شد، حتماً ی نسخهش رو میخرم و شروع میکنم ب خوندنش. ممنونم.
محسن خطیبی فر؛ ۲۸ تیر ۹۶ ساعت: ۱۳:۰۵
وای چه دلم گرفت یهو اینو خوندم
تغییر برای من یکی خیلی سخته
جور شدن با شرایط تازه...زندگی جدید
بازنشستگی ...وای چه غم انگیز... :(
با این حساب باید ی علامت هشدار بالا این دسته از نوشتههام بذارم ک :)
اما از شوخی گذشته: قبول دارم ک همچه تغییراتی تو زندگی سختیهای عجیب غریب داره. اما خب چ میشه کرد؟ زندگی راه خودش رو میره و از دست ما آدمها، جز صبوری؛ کار دیگهای برنمیآد.ممنون از این ک وقت گذاشتی و متن رو خوندی.
محسن خطیبی فر؛ ۲۹ تیر ۹۶ ساعت: ۲۱:۱۳
چقد خوب بود!
حسِ جالبی داشت،عالی!!!
خوشحالم خوشت اومده. قربون محبتت داداش :)
محسن خطیبی فر؛ ۳۰ تیر ۹۶ ساعت: ۰۱:۲۸
ارسال نظر
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در
بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا
وارد شوید، در غیر این صورت می توانید
ثبت نام کنید.