جناب مستطاب

{۰}

آقایی خاطرات آشپزی در سال‌های زندان رو تنها محض خنده کتاب کنه؛ دو جلد. پرفروش هم بشه. طوری که آقا تو خواب هم نمی‌دیده: -آخه ذائقه‌ی مردم کجا و دستور پخت غذای اون کجا. زن این آقا، خانوم؛ کتاب رو گاهی گوشه‌ی خونه پیدا کنه و از کار شوهرش بخنده و صداش کنه سر میز شام، نهار و حتا صبحونه. اما حالا؛ دیگه این زن نیست: مرده... خدا می‌دونه نجف تو تنهایی چن دفه فهیمه رو صدا زده.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

Hello


Hello dear, it is a time when sitting together and holding hands, for us deprived of human rights; An unattainable dream, and fulfilling it, like eating the forbidden fruit, causes you and me to fall from the throne. So, remotely and far beyond the imagination of the city accountant; I squeeze your hand with the warmth of my hand and I entrust you to God Almighty.
{۰}

۰۳:۴۰ ق.ظ، ۱۴م اسفند ۱۴۰۰

تگ