دوشنبه
۱۳۹۸/۰۲/۱۶
رفته بود تا دم در و برگشته بود. انگار که میدانست یا حس کرده بود که اگر برود خرید، نمیتواند دستپر برگردد. نشست پشت در. نگاه به ساعت روی دیوار هال کرد. تا افطار چیزی نمانده بود. بلند شد تا در را باز کند. صدای زنگ بلند شد. کسی پشت در بود. در را باز کرد. همسایه چند خانه آنطرفشان بود. یککاسه آش نذری داد دستش. در را بست. باز نشست روی زمین. نگاه به ساعت کرد. بلند شد. سفره را پهن کرد. کاسهی آش را گذاشت وسط سفره. خانه داشت تاریک میشد. برق به تکرار هرروزهی فصل تابستان، نزدیک غروب؛ قطع شد. شمع را آورد و با کبریت گیراند. نان در سفره نداشت. قاشق و نمکدان آورد. دو تا کاسهی کوچک هم گذاشت کنار کاسهی آش. بلند شد برود نان بخرد. تا برگردد، اذان شد. کلید انداخت و در را باز کرد. شمع به نیمهی خود رسیده بود. رفت وضو گرفت و نماز مغرب را خواند. بعد با چادرنماز رفت کنار طاقچه و عکس حمید را برداشت و آورد گذاشت کنار سفره. نمکدان را برداشت و چند دانه نمک پاشید کف دستش. در تاریکروشنی غروب، نگاه کرد به حمید. دستش را برد طرف لبانش و افطار کرد.
گپ و گفت
يكشنبه
۱۳۹۸/۰۱/۰۴
چغاله بادام همان بادام نارس است. اما هم میوه نوبر بهار است و هم خوردنش کیف میدهد. جوانی که درراه خدا کشته شود، ثمر وجودش در دنیا؛ همانند میوهی نوبرانه بهار است. اما اگر آدمی این توفیق را داشته باشد که عمر بیشتری کند و اغلب اوقاتش صرف خدمت به خلق خدا و رشد توحیدی گردد، میوهی دلش میشود بادام.
گپ و گفت
پنجشنبه
۱۳۹۷/۱۰/۰۶
[یاقوت حموی] در جلد هشتم کتاب معجم البلدان مینگارد: فرعون به هامان دستور داد که نهر سردوس را حفر کند. هنگامیکه هامان مشغول حفر جوی شد، اهالی قریهها هرکدام میآمدند و مالی میدادند که عبور آن نهر از قریه آنها باشد. هامان گاهی آن نهر را بهطرف مشرق و گاهی بهطرف مغرب و گاهی بهطرف قبله میبرد و بدینوسیله از هر قریهای مبلغی میگرفت تا اینکه صد هزار دینار جمع کرد و پولها را نزد فرعون آورد و قضیه را برای فرعون شرح داد. فرعون گفت: وای بر تو. بر مولا لازم است که بر بندگان خود ترحم کند و به آنها فیض برساند و طمع به مال آنها نکند. فوراً پولهای آنها را به آنها رد کن. هامان هر چه از اهل قریهها گرفته بود، به آنها رد کرد. [حالا] در مصر نهری از نهر سردوس بهتر نیست، زیرا که هامان در حفر آن خیلی زحمت کشید.
منبع: کتاب الملاحم و الفتن نوشتهی سید بن طاووس
گپ و گفت