فرهاد

{۰}
سلام عزیز جانم. میدونم که تو هم حال خوبی نداری. میدونم بعد این همه سال هنوز با جدایی کنار نیومدی. میخوای انکار کنی؟ باشه آدم مغرور. اما من هنوز دلم برات تنگ میشه. دوست دارم.
{۰}

گپ و گفت

ویراستم

{۰}
«راندن در اتوبان؟» را ویرایش تازه کردم. بخوانیدش: http://dotway.blog.ir/page/%3F.
{۰}

گپ و گفت

عاقبت

{۰}
باران می‌بارد. راننده‌ها کند می‌روند. خیابان‌ها شلوغ است. مسافرها منتظر هر وسیله‌ای‌اند برای فرار از ازدحام و گل و شل خیابان‌ها. راننده تاکسی ون را در ایستگاهی می‌برد. مسافرها بی‌نوبت هجوم می‌برند. اما آنکه حقش سوارشدن است جا می‌ماند. دلش می‌شکند که چرا مسافرها مراعات نکردند. کمی جلوتر ون منفجر می‌شود.
{۰}

گپ و گفت

Hello


Hello dear, it is a time when sitting together and holding hands, for us deprived of human rights; An unattainable dream, and fulfilling it, like eating the forbidden fruit, causes you and me to fall from the throne. So, remotely and far beyond the imagination of the city accountant; I squeeze your hand with the warmth of my hand and I entrust you to God Almighty.
{۰}

۰۳:۴۰ ق.ظ، ۱۴م اسفند ۱۴۰۰

تگ